او یک موش فاضلاب بود

داستانک زبر بر پایهٔ این کلمات نوشته‌اند: «زندان، سفر، موش، خودکار، ساز، یخه»

میشه در مواقع اضطراری اولین چیزی که به ذهنش می‌رسید زندان بود. درواقع زندان سنگ محک او بود. «آیا ارزش زندان رفتن دارد؟» تمام عمرش را در سفر بود و هنوز گیر زندان نیفتاده بود. مثل یک موش فاضلاب به زندگی قاچاقی‌اش در دنیای به‌ظاهر تمیز آدم‌ها دل‌خوش بود. به نقش بازی کردن، فریب دادن، پنهان کردن. تا وقتی دوش آب یخ گیرش می‌آمد و می‌توانست ساز بزند، زندگی برایش ادامه داشت. کیفش پر از لوله‌های خودکار بود. خودکارهای مرده، خودکار مرده‌ها، خودکارهای کشنده، خودکارهایی درونشان جوهر و خون مخلوط شده بود. همیشه احساس نفس تنگی می‌کرد. آدم‌ها خلقش را تنگ می‌کردند. صداها اعصابش را بهم می‌ریختند. نقش بازی کردن هر روز سخت‌تر می‌شد. احساس درماندگی بیخ خرش را می‌چسبید. همیشه و همیشه طرد می‌شد. پس همیشه و همیشه به زندان فکر می‌کرد. به این که کشتن هرکسی ارزش زندان رفتن یا در سفر ماندن را دارد یا نه؟ او یک موش فراری بود. نمی‌دانست چه شد که لقب موش را به دمش بستند. اما دوستش داشت. موش کوچولوی مامان، حالا یک موش چاق، کشنده و فراری بود!

2 نظرات در مورد “او یک موش فاضلاب بود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *