
یک عامل درونی
این روزها بحث انگیزه از نو برایم داغ شده است. چه میشود که کسی با دل و جان پای کاری میایستد؟ درس روانشناسی انگیزه و هیجان را پاس کردهام ولی هیچ کدام از نظریهها و فرضیهها و پژوهشها جواب درست درمانی به سوالم نداد. فقط میگویند یک سائق است که به رفتار جهت میدهد.
خب ماهیت این سائق چیست؟ چه میشود که میتواند اینقدر شدید بشود؟ انگیزههای اساسی مثل گرسنگی را درک میکنم. پای بقا در میان است. ولی باقیِ انگیزهها چه؟ آنها هم به همین شکلاند؟
اصلاً همان انگیزه گرسنگی که آدم را به سمت تغذیه سوق میدهد در نظر بگیرید، پس چرا ما غذای ناسالم میخوریم؟ یا در بیاشتهایی عصبی فرد خوردن را از خودش دریغ میکند؟ دلفین دوویگان در داستان بی اشتهایی عصبی، میل به تسلط بر ضعف را عنوان میکند. حالا که به گرسنگی غلبه کردهام پس به مرگ هم غلبه میکنم. پس میلِ به بقا چرا اینجا به سمت و سویی دیگر میرود؟ چرا انگیزه گرسنگی در این میدان مغلوب شده است؟ بیشتر شبیه مرگ تدریجی است.
انگیزه چیز عجیبی است.