معرفی کتاب
انجمن قتل پنج‌شنبه‌ها

انجمن قتل پنج‌شنبه‌ها

چهار آدم بالای 70 سال را تصور کنید که با رخ دادن یک قتل در دهکدۀ آرامشان به وجد می‌آیند و هرکاری می‌کنند تا زودتر از پلیس قاتل را پیدا کنند.

جملۀ بالا خلاصۀ تمام این رمان است. شاید به‌نظر جذاب نرسد یا بگویید این ‌یک‌جورهایی تکراری است. از شما چه پنهان زمانی که مشغول خواندن شدم من هم احساس کردم شاید خواندنش لطف چندانی نداشته باشد، ولی به‌مرور نظرم تغییر کرد. تلاش نویسنده برای دوری از یکنواختی و گره‌های تازه‌ای که به پیرنگ می‌زد، من را مجذوب خودش کرد.

در تعریف داستان معمایی دنج (راستش معادلی برای Cosy mystery genre پیدا نکردم!) گفته‌اند که جنایت اغلب در یک شهر کوچک رخ می‌دهد، جزئیات خشونت چندان توصیف نمی‌شود، کارآگاه ما آماتور است، یعنی یک حرفه‌ای یا کارآگاه خصوصی نیست، مشاهده‌گر خوبی است و با ترکیب سرنخ‌ها و دانشش استنباط‌هایی می‌کند که به باز شدن گرۀ داستان و حل معما کمک می‌کند. و مثال بارز چنین داستان‌هایی همان خانم مارپل آگاتا کریستی است.

«انجمن قتل پنج‌شنبه‌ها» نیز به خوبی در این تعریف می‌گنجد. محل وقوع جرم یک دهکدۀ کوچک و آرام است که تنها افراد بالای 65 سال می‌توانند در آن ساکن شوند. چهار نفر از این افراد که هرکدام در گذشته مشغول شغل خاصی بوده، حالا دورهم جمع شده‌اند تا برای سرگرمی پرونده‌های قتلی را حل کنند که باوجود گذر زمان، هم‌چنان حل نشده‌ باقی مانده‌اد. بعد ناگهان قتلی رخ می‌دهد. حالا این 4 کاراکتر ما شادانند که یک فقره قتل واقعی به پستشان خورده و تقلا می‌کنند که از روند پیشروی پلیس آگاه بشوند و خودشان نیز مشغول کسب اطلاعات از منابع مختلفی می‌شوند. حتی گاهی اطلاعاتی را سریع‌تر از پلیس به‌دست می‌آورند یا پیش از اینکه پلیس متوجه بشود، رد سرنخی را می‌گیرند و به نتیجه می‌رسند و بعد در اختیار پلیس قرار می‌دهند.

هیچ کدام از این چهار کاراکتر کارآگاه یا پلیس نبوده، اما به‌دلیل شغل‌های مختلفی که داشته‌اند هرکدام توانمندی‌ها یا ارتباطاتی دارد که در حل این معما به آن‌ها کمک می‌کند.

خیلی از قتل اول نمی‌گذرد که یک قتل دیگر رخ می‌دهد و یک دست اسکلت کامل هم پیدا می‌کنند. حالا آن‌ها 3 قتل دارند و 3 قاتل. به‌مرور ما با مظنون‌های مختلفی آشنا می‌شویم که رفتارشان واقعاً شک برانگیزست یا اینکه انگیزۀ کافی برای قتل دارند. اما آخرسر تبرئه می‌شوند.

در این داستان با یک قاتل دیوانه طرف نیستیم. از نحوۀ قتل‌ها هم جز گزارش پلیس چیزی نمی‌دانیم. هیچ قتل فجیعی رخ نمی‌دهد. خبری از خشنوت خاصی هم نیست. اما داستان تعلیق و کشش خاص خودش را دارد.

این داستان معمایی از آن داستان‌هایی است که نویسنده همیشه مشتش را بسته نگه می‌دارد و اجازه نمی‌دهد مخاطب زودتر چیزی دستگیرش بشود. اگر هم اطلاعاتی را آزادانه رها کرد، یعنی قرار است به بیراهه برویم! و خب اصل داستان معمایی همین است.

زاویه دید در این داستان مدام تغییر می‌کند. و این چرخش‌ها به نوینسده کمک می‌کند که بتواند راحت‌تر اطلاعاتی را از دسترس مخاتطب دور نگه دارد. یا با پرش به کاراکتری دیگر قدری جو را تغییر بدهد یا تعلیق ایجاد کند.

پایان‌بندی خیلی باب میلم نبود. هرچند که خیلی هم بد نبود. نمی‌شود گفت غیرمنطقی بود. اما از آن پایان‌بندی‌هایی بود که تقریباً هیچ جایی برای پیش‌بینی تمام و کمال نمی‌گذارند. به‌هرحال اگر بخواهیم یک نگاه کلی داشته باشیم، داستان خوبی بود. دست‌کم ارزش یکبار خواندن را دارد. برای من که هنوز اول راه داستان‌نویسی و به‌خصوص ژانرنویسی از نوع جنایی‌اش هستم، چند نکتۀ ریز داشت. مربوط به همان تغییرهای زاویۀ دید، پرش از کاراکتری به کاراکتر دیگر، نحوۀ روایت و نگه داشتن کشش داستان. درست جاهایی که احساس می‌کردی داستان الان است که از دست برود، یک جرقه یا گرۀ تازه ایجاد می‌شد و ریتم داستان را حفظ می‌کرد.

از همه مهم‌تر کاراکترهای داستان توجهم را جلب کردند. اگر دونا، افسر پلیس را در نظر نگیریم، باقی کاراکترهایی که در صحنه‌های زیادی از داستان حضور داشتند، سنی بالای 40-50 سال داشتند. و قهرمان‌هایمان هم که سن‌شان بالای 70 سال بود. این زاویه دید از نگاه آدم‌هایی دنیا دیده و نگرشی که به زندگی و مرگ دارند برایم جذاب بود. اغلب این کاراکترها آدم‌هایی هستند که دوران شور و حرارت را پشت سر گذاشتنه‌اند، عاشق شده‌اند، زندگی کرده‌اند، بچه‌دار شده‌اند، چندین و چند سال شاغل بوده‌اند و به جامعه خدمت کرده‌اند و همۀ کارها را کرده‌اند! حالا انگار که رسیده باشند به آخرین ایستگاه حیات و حوصله‌شان سررفته باشد.

گاهی احساس می‌کنیم آدم‌هایی با سن بالا دیگر چندان ظرفیتی برای یادگیری ندارند یا اینکه خیال می‌کنیم چیزهایی که برای ما جذاب است برای آن‌ها بی‌معناست. فقط چون آن‌ها از نسلی دیگر هستند، از دو سه نسل عقب‌تر، خیال می‌کنیم که هیچ‌وقت نمی‌توانند مثل ما ببینند یا فکر و احساس کنند. اما این کتاب به یادم آورد که این «من»، همیشه «من» می‌ماند. یک وقتی 20 ساله است، یک وقتی 50 ساله و زمانی دیگر 80 ساله. اما هنوز «من» است. شاید فهمیدن برخی چیزها برایش قدری سخت بشود. شاید خودش را از جمع جدا کند و در دنیای خودش فرو برود. اما هنوز یک «منی» آن‌جاست. که درست مثل منِ «من» عمل می‌کند. فکر کنم قدری پیچیده‌اش کردم. منظورم این بود که درست مثل کودکان، آن‌ها هم خیلی بیشتر از چیزی که گمان می‌کنیم هستند. همۀ ما این را می‌دانیم. اما گاهی فراموش می‌کنیم.

خلاصه که این داستان ساده برای من جذاب و دوست داشتنی بود. و گاهی همان خانم مارپل را در ذهنم زنده می‌کرد. پیرزنی ریزنقش که با هوش و فراستی گاه غریب، معماهایی را حل می‌کرد و دست قاتل‌هایی را رو.

اگر به ادبیات جنایی آن هم از نوع معمایی‌اش علاقه دارید و از داستان‌هایی شبیه به ماجراهای خانم مارپل لذت می‌برید، این کتاب را به شما پیشنهاد می‌کنم.

تا یادم نرفته بگویم که ترجمۀ متن هم خوب و روان بود.

کتابی که من خواندن از نشر نون بود. نشر میلکان هم این کتاب را ترجمه و چاپ کرده.

بریده‌ای از متن کتاب:

الیزابت می‌گوید: «خب، ما همه شاهد یه قتل بودیم. نیازی به گفتنش نیست. ولی فوق‌العاده بود.»
بیست‌وچهار کیلومتر آن‌طرف‌تر، انجمن قتل پنج‌شنبه‌ها یک جلسۀ خارق‌العاده دارند. الیزابت مجموعه‌ای از عکس‌های کاملاً رنگی از جسد ایان وِنتام را همراه با تصاویری از تمام زوایای صحنۀ جرم روی میز چیده است. آن روز وانمود کرد می‌خواهد به اورژانس تلفن کند، اما این عکس‌ها را گرفت. بعد یواشکی از شیمی‌دانی در رابرتس‌بریج خواست ظاهرشان کند. در دهۀ 1970 راز یک مورد جنایی مرتبط با این فرد را کشف کرده بود، ولی حرفی نزد تا طرف را مدیون خودش کند.
ابرایهم می‌گوید: «اگه به احساسات طبیعی و ندای قلبمون گوش کنیم، باید بگیم از جهاتی هم اتفاق غم‌انگیزی بود.»
الیزابت می‌گوید: «بله. اگه بخوایم زیادی احساستی بشیم، حق با توئه ابراهیم.»
ران می‌گوید: «خب، بریم سراغ سؤال اولمون. از کجا می‌دونی قتل بوده؟ به‌نظر من که حملۀ‌قلبی کرد.»
الیزابت می‌پرسد: «مگه تو دکتری ران؟»
«مگه تو هستی، لیز؟»
الیزابت پوشه‌ای را باز می‌کند و یک ورق کاغذ بیرون می‌آورد. «خب ران، قبلاً درباره‌اش با ابراهیم حرف زدم، چون می‌خواستم یه کاری واسم بکنه. ولی بادقت گوش کن. علت مرگ اوردوز فنتانیل بوده که چند دقیقه قبل از مرگ وارد بدنش شده. مردی این اطلاعات رو واسه‌م به‌دست آورده که به ایمیل‌های خدمات پزشکی قانونی پلیس کِنت دسترسی داره، ولی دونا هنوز تأییدشون نکرده، با اینکه هزاربار بهش پیام داده‌م. حالا راضی شدی، ران؟»
ران با سر تأیید می‌کند. «آره. قبول کردم. فنتانیل چیه؟ تا حالا اسمش رو نشنیدم.»
جویس می‌گوید: «یه جور افیونه، مثل هروئین ران. برای بیهوشی و تسکین درد و این‌جور چیزا به‌کار می‌ره. مادۀ خیلی مؤثریه، مریض‌ها عاشقشن.»
ابراهیم می‌گوید: «می‌شه با کوکائین هم ترکیبش کرد. یعنی معتادها این کارو می‌کنن.»
الیزابت می‌گوید: «توی سرویس امنیتی روسیه واسۀ هرکاری ازش استفاده می‌کنن.»
ران با رضایت سری تکان می‌دهد. ابراهیم می‌گوید: «از اونجا که چند دقیقه قبل از مرگ وارد بدنش شده، پس همه‌مون مظنون‌های این قتل هستیم.»

مشخصات کتاب:

نام: انجمن قتل پنج‌شنبه‌ها

نویسنده: ریچارد آزمن

مترجم: محدثه احمدی

انتشارات: نشر نون 1400

تعداد صفحات: 357 صفحه

قیمت نسخۀ چاپی: 115000تومان

تهیۀ کتاب از طاقچه (این کتاب در طاقچه بی‌نهایت موجود است)

تهیۀ کتاب از کتابراه

2 نظرات در مورد “انجمن قتل پنج‌شنبه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *