انتقام

هوا سرد بود. طناب و آن حلقه‌اش در یک قدمی‌اش بود. با به خاطر آوردن لحظه‌ای که پایش را روی پدال گاز فشرده بود و خون آن عوضی شیشأ ماشین را لکه دار کرده بود، دلش آرام گرفت.

به هرحال، حالا نوبت خودش بود که تقاص پس بدهد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *