انتخاب موضوع
امروز وسط استراحتهای درس خواندن، سرکی کشیدم به فضایِ وب. کمی توی سایت مدرسه نویسندگی چرخ خوردم و درباره تولید محتوا مطالبی خواندم. همان اولِ متن با یک مسئله تکراری و مهم برخوردم. اینکه «موضوع و هدف داشته باش برای نوشتن». راستش برای خودم مشخص است که میخواهم چه کنم، ولی موقع نوشتن گیج میشوم. نمیدانم موضوعم زیادی کلی است یا به خیالِ خودم دارم روی یک موضوع کار می کنم.
الآن به جای مرور و حل نمونه سوال نشستهام فکر میکنم که موضوع و هدف دارم یا همهاش خیالِ خام است؟ راستش دوست دارم داستاننویس بشوم و به ادبیات نمایشی علاقه زیادی دارم. جستار هم جزء قالبهای مورد علاقهام است. ولی در این سرگشتگی میان درس و امتحان و نوشتن و رسیدن به ایدهای برای پست وبلاگ، یک جورهایی حس میکنم از اصل قضیه دور افتادهام. طرحها و پیشنویسهایم نیمه کاره دارند خاک میخورند. تمارین نوشتن هفته به هفته عقب میافتند. نمی دانم چرا برقراری تعادل این قدر برایم سخت شده؟
آقای کلانتری در مطلبی دیگر در مورد انتخاب موضوع برای تولید محتوا گفته بودند که باید فصلِ اشتراک میان دانش و مهارت را گرفت. ببین در چه کاری علاقه و مهارت داری و از طرفی در چه حوزهای دانش تخصصی، آن وقت از ترکیب یا اشتراکِ میانشان برس به موضوعی که باید پیاش را بگیری. وقتی بیهدف باشی و هر دم به باغ و بری، تمرکز کافی بوجود نمیآید و هم خودت و هم جامعه هدفت را سردرگم میکنی.
من عاشق ادبیات داستانی و خصوصاً نمایشیام و دانشجوی روانشناسی. به نظر من جدای از فصل اشتراک یک جورهایی برهم منطبقند. میدانم که یک نویسنده باید از روانشناسی سر رشتهای داشته باشد چون برای خلق شخصیت با روان آدمی سرو کار دارد. این روزها به جای قصه ساختن، در اضطراب فرارسیدن امتحانات و جمع کردن مباحث بودهام و گوشه چشمی برای به روز نگه داشتن این وبلاگ. نمیدانم اصلاً راه انداختن این وبلاگ درست بوده؟ البته اینکه سعی کنم پایبندش باشم و چراغش را روشن نگه دارم باعث شده که حتی آنگاه که گمان می کردهام هیچ برای عرضه ندارم چیزکی درون ذهنم بخزد و از سایه بزند بیرون. البته بگذریم از وقفههای گاه و بیگاه که دلیلش یا تعلل و تردید بوده یا لجبازی با خودم.
نمیخواهم از این مسیر خارج شوم. گفته بودم که از راه نوشتن پا پس نمیکشم. نمیخواهم نوشتن باز بخزد توی غارش برای خواب زمستانی. الآن گوشهای از مغزم درگیر این موضوع است و از طرفی جدول هفتگی نیمه کاره از آن گوشه دهن کجی میکند. از طرف دیگر هم کتابها و جزوهها ناقوس نزدیک شدن موعد امتحانات را مینوازند. آن گوشه را هم فکر نوشتههای ناتمام و بیسرانجام اِشغال کرده. توی روان شناسی اجتماعی یک نظریهای بود که میگفت تکالیف ناتمام بیشتر از تکالیف انجام شده در ذهن میمانند و اضطراب قابل توجهی هم ایجاد میکنند. بیشترین چیزی که این روزها با آن دست و پنجه نرم میکنم اضطراب است و تردید و کلافگی. از این وبلاگ نمیتوانم بگذرم، چون همین چیزی منتشر کردن باعث شده تا کمالگرای درونم به مقدار قابل توجهی از اعمال فشارش کم کند.
به گمانم فعلاً بهتر است به جای فکرِ بیشتر بروم سر تستهای آسیبشناسی و روانشناسی سیاسی. شاید وقتی که این ترم تمام شود و ذهنم آرام بگیرد همه چیز درست شود.