
انتخاب با توست
میدانی؟ به نظرم این حق ماست که ناراحت شویم. که هرگاه لجمان گرفت از خودمان، از دنیا و از آدمهایش چمباتمه بزنیم یک گوشه، زانوی غم بغل بگیریم و قطرات اشک سرازیر شود. ولی میدانی؟ یک جاهایی میشود انتخاب کرد. میشود اندوه را کنار زد. نه، اصلاً با همان اندوه شاد بود. گاه میشود تصمیم گرفت که لبخند زد. که خندید و اجازه دهیم دنیا از صدای خندهمان پر شود. میدانم گاه اینقدر غم محکم در آغوشت میکشد که اشکت را سرازیر میکند، ولی میشود، میشود با لبخندی از سر غرور و قدرت مرهم نهاد بر زخم ها. گریه برای سبک شدن لازم است ولی قبول کن اشک زیادی نمکی است بر زخمهای کهنه.
وقتی عادت کنی به غمبرک زدن، عادت میکنی به شکافتن زخمهای کهنه و سرزنش کردن خودت و نشخوار هزار باره خاطرات تلخ. شکستها و زمین خوردنها برای این نیست که تو مدام خودت را سرزنش کنی یا اینکه غرق در ترس و اضطراب بشوی. شکستها برای یادگیریاند و آموختن. باید درسش را بگیری، تجربهاش را بیندوزی و مابقی را بگذاری گوشهای. آن مابقی معمولا جز مایه خودخوری نیستند.
میدانی؟ اگر خدای نکرده زمین خوردی یا رسیدی به بن بست نباید خودت را ببازی. بهتر است کمی بنشینی. کمی مرور کن، نظاره کن راهی که آمده ای را. شاید راه حل را یافتی. شاید هم راهی تازه. آری انتخاب با خودمان است. حتی آن زمان که در مرز فروپاشی هستیم میشود دستاویزی یافت. میشود راهی برای کمک خواستن یافت. میشود دستی برای بلند شدن یافت. گاه باید عینکمان را، دیدگاهمان را، عوض کنیم. گاه باید صبوری کنیم و استقامت به خرج دهیم. یک جنگجو با تمام اندوهش ادامه میدهد مسیرش را. میتوانی انتخاب کنی. میتوانی ادامه دهی چه همان را چه راهی دیگر را. میتوانی زندگی را ادامه دهی. با لبخندی بر لب و قدم هایی استوار.
لبخند زدن یک مرهم است. لازم نیست شاد باشی تا لبخند بزنی. فرض کن داری نقش بازی میکنی. ادا بازی! بگذار ذهنت برای لحظهای باورش بشود که اوضاع خیلی هم خراب نیست. همین حالا یک لبخند بزن. چه احساسی داری؟