از عشق، نوشتن و نان!

برای امروز دست و ذهنم خالی بود. الان که این یادداشت را می‌نویسم چیزی حدود نیم ساعت تا نیمه شب فاصله داریم.

امروز روز غریبی بود. بعد از مدت‌ها حسابی مشغول کاری بودم که گمان می‌کردم بهتر است کنارش بگذارم. مدت‌ها بود که با خیالش دست به گریبان بودم. می‌خواستمش، اما احساس می‌کردم برای من دست نیافتنی است. چون باید انتخاب ‌می‌کردم. یا قناد باش یا نویسنده. تو در هیچ کدام استاد نیستی. پس باید یکی را رها کنی. و من نوشتن را چسبیدم.

مدت‌ها بود که چیزی بر دلم سنگینی می‌کرد. یک جای خالی که هروقت کسی درخواست می‌کرد کیکی بپزم، حالم را خراب می‌کرد. هرزمان که از در یک کافه عبور می‌کردم، چیزی درون قلبم به درد می‌آمد. بالاخره این هم یک سوگ است. مثل وقتی که در رشتهٔ مورد علاقه‌ات پذیرفته نشوی. یا مجبور باشی بنا به شرایط از موقعیت محبوبت چشم بپوشی.

من چشم پوشیدم بر گزینه‌های زیادی که ذهنم را به دوران انداخته بودند. فقط نوشتن ماند و نوشتن. اما خیالش رهایم نکرد. آن‌قدر آرام آرام به سمتش بازگشتم که حتی خودم هم متوجه‌اش نشدم. درست مثل بازگشتنم به نوشتن بعد از وقفه‌ای یک ساله.

امروز من چندین ساعت غرق بودم در رویایی شیرین. پختن خلق کردن است. نوشتن خلق کردن است. ما از چیزهایی که گاه حتی به تنهایی قابل خوردن نیستند، چیزی می‌سازیم دل‌پذیر و خیال‌انگیز! طعم، بو، صدا، و لذت. یک جهان تازه که برای ثانیه‌ای تو را از جایی که هستی دور می‌کند. خوردن ما را از غم دور می‌کند. خوردن ما را زنده نگه می‌دارد.

نوشتن درست شبیه به پختن است. کلمه‌ها همه جا ریخته‌اند. هرکسی می‌تواند این کلمه‌ها را بردارد. اما این ما جماعت نویسنده هستیم، ما داستان‌پردازها، که کلمات بی‌ربط را طوری ردیف می‌کنیم که یک جهان تازه مقابل دیدگانت جان بگیرد. ما برای زنده ماندن روحمان به داستان نیاز داریم.

پختن و نوشتن درست شبیه به هم هستند. تصمیم گرفته‌ام پختن را جدی‌تر پیش ببرم. تصمیم گرفته‌ام از نو درِ قلبم را به روی قنادباشی درونم باز کنم. طفلک چه گناهی دارد؟ این منم که عاشق است و نمی‌تواند میان دو معشوق یکی را برگزیند!

خلاصه که نوشتن تمام زندگی من است اما برای زنده ماندن، درکنار خیال واژه‌ها، به چیزی ملموس‌تر هم نیاز دارم. چیزی که خیالم راحت باشد، می‌توان از قبلش نانی خورد!

2 نظرات در مورد “از عشق، نوشتن و نان!

    • نویسنده گراواتار (gravatar)

      سلام و درود زهرای عزیز

      کار بسیار خوبی کردی ک شیرینی پختی ، اما ننوشتی چی پختی ! 🙂
      جمله‌ی آخرت حداقل در سرزمین ما حقیقتی محض هست (از نویسندگی امرار معاش کردن تقریبن محال هست) و عاقلانه‌ترین راه فراگیری شغلی ست ک در آینده بتونی زندگی‌ات رو باهاش بگردونی !
      خیلی از انسانها قلب‌شون جا برای دوتا عشق داره ، پزشکانی ک نویسنده‌ی خوبی هم بودن ( چخوف ـ ساعدی) و بی‌شک آشپزهای خوبی هم هستند ک نویسنده‌ی خوبی هم میتونن باشن ولی من نمی‌شناسم .

      روزگارت خوش باد الهی

      • نویسنده گراواتار (gravatar)

        سلام بر جانان عزیز
        جایتان خالی گوشفیل پختیم و بامیه:)))
        بلی… سخت میشه. اما غیرممکن نیست.
        راه درازی در پیش دارم در هر دو مسیر. و فعلا که قلبی پر از شور!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *