از رنجی که می بریم
برای اینکه زنده بمانیم و متصل به جهان، به امید و هدف و انگیزه محتاجیم.
ولی آیا داشتن امید و هدف کافی است؟
یک نیروی محرک باید باشد که انگیزهای تولید کند و چرخ حرکتمان را بچرخاند.
نیرویی که وادارمان کند به حرکت و به ادامۀ حیات.
به گمانم این نیروی محرکه رنج است.
اگر رنج و عذاب و مشقتی نبود، دیگر چه دلیلی برای تلاش و جنگیدن وجود داشت؟
چرا باید خودمان را به زحمت میانداختیم؟
برای چه باید جلو میرفتیم؟ که چه شود؟
به آن هدف برسیم که چه؟
و اگر همین رنج و عذاب نبود اصلاً هدف میخواستیم چه کنیم؟
این رنج و امید رهایی از چنگال اوست که ما را به حرکت وامیدارد و چرخمان را میچرخاند و باعث میشود هدفی تعیین کنیم و به سویش گام برداریم.
امید به روزی که آن رنج نباشد انگیزۀ ما میشود برای جنگیدن و ادامه دادن.
فرض کن هیچ رنجی نباشد، هیچ عذابی و هیچ درد و مرگی.
چه میشود؟
بدون جنگ و بیماری و عذاب دنیا چه شکلی خواهد شد؟
اگر در این دنیا هیچ دلیلی برای تقلا کردن نداشته باشیم و موانعی نباشد برای جنگیدن، گرفتار کسالت خواهیم شد و ملال
و نتیجهاش بیانگیزگی خواهد بود و افسردگی.
ملال چرخ حرکت را باز میدارد.
محدودیت و گرفتاری است که راه میگشاید برای شکوفایی استعدادها و نمایان ساختن خلاقیتها.
به گمانم دنیا بدون رنج، پر از افسردگانی خواهد شد که حتی انگیزهای برای خلاص کردن خود هم ندارند!
[…] پست های مرتبط: از رنجی که می بریم […]