از خواستن تا رسیدن
در این نوشتار قرار نیست بحث کنیم که خواستن توانستن هست یا نیست؟ هرچند که مشخص است خواستن خشک و خالی راه به جایی نمیبرد.
بحث برسر این است که چگونه رفتار و باور ما در مسیر خواستن و به حرکت درآمدن دچار تغییر میشود؟ و عوامل محیطی چگونه بر آن تاثیر میگذارد؟
این قضیه درست یک چرخه میسازد. ما یک خواستهای داریم و این خواسته به طور معمول در راستای تصویری است که از خود داریم. اینکه من که هستم؟ میخواهم چه باشم؟ شکافی که میان بودن و خواستن است.
زمانی که تصویر ایدهآل از تصویر حقیقی فاصلۀ زیادی داشته باشد فرد دچار تعارض میشود. تلاش میکند اما چیزی غیر از آنچه خواستارش بود نصیبش میشود. فشار بیرونی زیادی به او وارد میشود و احساس ناکافی بودن میکند.
خیال برش میدارد که نمیتواند برسد. پس رفتار و کارهایش میرود به سمتی که این انگاره را تایید کند. حتی اگر اوضاع بر وفق باشد او درست ادراک نمیکند! انگاری که ذهن آستینهایش را میزند بالا تا خودش را گول بزند. فرد تحریکپذیر میشود. سریع جوش میآورد. دچار سوءتفاهم میشود. چون آن ته وجودش میخواهد این معادله را بهم بزند.
آخرسر هم میرسد به همان تصویری که داشت و میبیند که همچنان فاصلۀ زیادی وجود دارد میان خودش و خواستهاش. میان خواستهاش و رسیدن به آن.
ما خواهی نخواهی یک الگوی پیشفرض داریم. یک الگو برای پیشبینی کردن رخدادها در موقعیتهای مختلف. خب طبیعی است زمانی که در این توهم کنترل به سر میبریم و متوجه میشویم که همه چیز دارد از کنترل خارج میشود از کوره در برویم، بترسیم و یا مضطرب شویم.
وقتی که باور داشته باشی که توانمندی و میتوانی از عهدهاش بربیایی و مهمتر از همه خودت را لایق آن رسیدن بدانی، لایق اینکه در آن جایگاه باشی که بتوانی از آن لذت ببری و احساس خرسندی کنی. که آن شکاف آنقدری نباشد که رسیدن را محال کند، در جهت رشد خودت گام بر میداری. پیش میروی و معادله را طوری میچینی که پلی بشود میان خواستن تا رسیدن. این شامل دستکاری محیط بیرون هم میشود. بحث این نیست که فقط تو چه فکر میکنی. بحث این است که فکر تو روی رفتارت تاثیر میگذارد. رفتار تو واکنشی خاص بر میانگیزد در محیط اطراف و آدمهایش و آن واکنش بر باور تو تاثیر میگذارد.
مثلث شناختی همین است. نحوۀ تفکر و در اصل الگوی ذهنیمن است که باعث میشود به ادراکی خاص از موقعیت برسم و این ادراک است که رفتار من را میسازد و واکنش بیرونی نسبت به رفتار من بر این تفکر و ادراک تاثیر میگذارد.
من این باور را دارم که میتوانم به فلان جایگاه برسم. حالا هرچیزی که میخواهد باشد. من برای رسیدن به آن تلاش میکنم و یک مسیر نو را آغاز میکنم. حالا واکنش محیط به این رفتارِ تازۀ من چیست؟ آیا باور من را تایید میکند؟ یا آن را رد میکند؟ تقویتش میکند یا نهیاش میکند؟
اگر باور من مثبت باشد و واکنش محیط هم مثبت طبیعی است که رفتار من در همان جهت تقویت شود. اگر واکنش محیط منفی باشد ممکن است به مرور در دراز مدت تاثیر منفی بگذارد. هرچند همین یک عامل به تنهایی تاثیر زیاد و کلی نمیگذارد. اما خوب است یادمان باشد که فشارهای روانی خرد خرد روی هم جمع میشوند و بعد یکهو مثل فنری که بیشاز حد فشرده شده باشد کنترل از دستمان در میرود.
حالا اگر باور من منفی باشد و واکنش محیط هم منفی طبیعی است که باور منفی من تقویت شود و بیشتر در جهت تخریب خود و آن تصویر بربیام.
وقتی در مقابل رفتارهای بد دیگران مقابله نکنیم و حد و مرز را رد کنند و بهشان اجازۀ پیشروی بدهیم در اصل به خودمان بیحرمتی کردهایم. بهشان مجوز عبور دادهایم تا هرطوری دلشان میخواهد با ما رفتار کنند. مسئله این نیست که کسی ما را نمیفهمد یا درک نمیکند. ما واکنش درستی نشان نمیدهیم یا حدوحدود مشخص نمیکنیم. و آخرسر به خود و دیگران آسیب میزنیم.
البته قرار نیست بگویم همه چیز تقصیر فرد است و اطرافیان بیتاثیرند اما این خیال که همه چیز تقصیر دیگران است بیشتر موجب انفعال میشود.
بالاخره طرف مقابل من هم یک باور و الگوی فکری خاص خودش را دارد. واکنشهای من هم موجب تایید یا رد فرضیهها و نظریههایش میشود.
امام مهمترین چیز در این میان همان باور ما یا بهتر است بگویم تصویری است که از خودمان داریم و چیزی که درمور خودمان فکر میکنیم. گیریم که همۀ دنیا با ما راه آمدند و بخت بهمان رو کرد. اگر نتوانیم موقعیت جدید را درک کنیم چه اتفاقی میافتد؟
بعضی وقتها ما بعد از کلی تلاش به آن چیزی که میخواستیم میرسیم اما نمیتوانیم خودمان را با وضع جدید تطبیق بدهیم و گاه تمایل داریم که به عقب برگردیم. انگار که در جای اشتباه گیر افتادهایم یا اصلا نمیدانیم باید چه احساسی داشته باشیم.
خیلی وقتها رسیدنهایمان بر اساس خواستن خودمان نیست. بیشتر یک پیشامد غیرمنتظره است یا اینکه خواستهای است که توی دامنمان گذاشتهاند. آیا وقتی خودمان به راستی خواستار آن موقعیت نبودهایم میتوانیم احساس رضایت کنیم؟ یا نسبت به آن دستاورد احساس تعلق خواهیم داشت؟
به نظر شما فاصلۀ میان خواستن تا رسیدن چیست؟
مطالب مرتبط:
احساس ارزشمندی پایه و اساس است
[…] از خواستن تا رسیدن […]