
از امید تا نوشتن | ذهنتکانی برای بهتر اندیشیدن
هوشمندی به تلاش دائمی کورکورانه نیست. گاهی هوشمندی به تشخیص لحظۀ مناست قطع کردن تلاش است. در را اگر بکوبی دیر یا زود باز خواهد شد. اما دیوار را هرچه بکوبیم در نخواهد شد.
-محمدرضا شعبانعلی
چند روز پیش با یک سؤال روبهرو شدم: آخرین باری که امید را تجربه کردی چه زمانی بود؟
امشب در اولین حضورم در باهمنویسی «باشگاه نقسه راه محتوا» این سؤال را عنوان کردم و در پنج دقیقۀ مقرر چیزکی نوشتم. در میانۀ نوشتن سؤالی ذهنم را درگیر کرد: «اصلاً امید یعنی چه؟ تعریف تو از امید چیست؟»
در اینباره کمی روی برگه فکر کردم و بعد هم جوابهایی تحویل خودم و جمع دادم اما همچنان ذهنم مشغول ماند. چقدر درست فکر میکنم؟ میزان این درستی چگونه باید تعیین شود؟
کمی جستوجو کردم و دست به دامان جناب گوگل شدم و به ویکیپدیا دخیل بستم.
آخرسر به یک جمعبندی رسیدم. امید داشتن یعنی داشتن یک نظر مثبت که اوضاع و احوال بهتر میشود. البته طبق فرمایشات ویکیپدیا، امید یک احساس است. یک حالت روانی مثبت است و با خوشبینی فرق دارد. ما زمانی خوشبین هستیم که معادلات بنظرمان جور در میآیند اما امید یک احساس درونی است. حتی شاید ندانیم که چطور و چگونه.
با این تفاسیر میتوانیم بگوییم که امید یک چیز شهودی است. نیاز چندانی به استدلال و مدرک ندارد. یک حس است. تمام تفکرمان انگاری ناخودآگاه اتفاق میافتد و در نهایت یک بینش میگذارد کف دستمان.
امید بینش است. یک دورنگار که حتی در بدترین شرایط هم میتواند دوام بیاورد و باعث ایجاد خوشبینی بشود برای زنده ماندن و زندگی کردن. و زمانی این امید دستمان را میبُرد و واهی از آب در میآید که آن تصویری که بواسطۀ حضورش ساخته میشود زیادی از واقعیت و امکانات دور باشد و آن دورنگار صرفاً براساس خیالات و خواستهها باشد بدون اینکه احتمالات مختلف را در نظر بگیریم.
پس امید به بینش و تفکر ما بستگی دارد. حتی به میزان جرئت و جسارتمان. گاهی امید هست اما اگر جرئت اقدام کردن را در خود نمیبینیم در این صورت نمیتوانیم امیدی به آن «امید» داشته باشیم.
با این حساب شاید بشود گفت که یافتن امید و در اصل یافتن یک امیدی که واهی نباشد و حقیقتاً به بیرون آمدن ما از بنبست ختم شود نیازمند یک تفکر درست است.
اغلب اوقات هیچ امیدی نیست چون ذهنمان آنقدر درگیر موقعیت است که نمیتوانیم چندان شفاف و درست بیندیشیم و مدام درِ اشتباهی را میکوبیم یا جای غلطی را بدنبال راهحل میکاویم. پس امید به موقعیت سنجی ما نیز بستگی دارد. موقیعت را چگونه میبینیم؟ آیا امکاناتی برای رهایی هست؟ اصلاً به چه چیزی برای رهایی از این موقعیت نیازمندیم؟
درست است که گاهی معجزهای رخ میدهد ولی اینجا صرفاً بحث امید است. خب آدم میتواند به آن معجزه هم امیدوار باشد. اما بنظرم خودِ امید همان بینش است. بینش نسبت به موقعیت و احتمالات. چقدر امکانش هست؟ چقدر عملی شدن این امکان وجود دارد؟
یک ایدهای به ذهنت میرسد و امیدوار میشوی که فلان کار را میشود حل کرد یا پیشبرد. درمورد هدفی که داری چیزی را متوجه میشوی و امیدوار میشوی. در مورد مسیر چیزی را کشف میکنی و امیدوار میشوی. به یقین میرسی که با این روش میتوانی به آن هدف برسی و جواب خواهی گرفت و امیدوار میشوی به ادامه دادن و بکار بستن.
هرروزمان میتواند پر از امیدواریهای کوچک و بزرگ باشد. حتی با وجود منفینگری میتوانیم امیداوار باشیم. البته این موضوع به نحوۀ تفکرمان وابسته است.
هربار که در موقعیتی به بنبست رسیدهام تنها زمانی امید به خلاصی از آن وضع را یافتهام که دست به نوشتن بردهام. کمی به خودم زحمت دادهام و سعی کردهام بجای معلق نگه داشتن مفاهیم در ذهنم، روی برگه فکر کنم.
میتوانیم قصۀ خودمان را بنویسیم و خیال کنیم که این مشکل مربوط به یک شخص دیگر است و برایش بارش فکری راه بیندازیم و راهحلها را قطار کنیم.
میتوانیم دیالوگهای مختلفی را برقرار کنیم و لحنهای متفاوتی را امتحان کنیم.
با نوشتن تصویر سازی میکنیم و موقعیت را مجسم میکنیم و سنگهایمان را با خودمان وامیکنیم.
میشود تمام احساسات و عواطف و بغضها را ریخت روی کاغذ و ذهنی سبک کرد تا بشود رهاتر فکر کرد. خیلی وقتها تنها چیزی که نیاز داریم خالی کردن نشخوارهاست و کمی ناله کردن و نق زدن و حتی گوشه چشمی تر کردن و بعد از آن میبینیم که اوضاع آنقدرها هم خراب نیست. نوشتن میتواند به ما جرئت و جسارت اقدام کردن بدهد.
نوشتن در اصل عمل غربالگری را انجام میدهد. خیلی وقتها ما مدام یک چیزی را بلغور میکنیم و خودمان هم از آن سر در نمیآوریم اما نوشتن باعث میشود بیشتر عمیق بشویم و بهتر فکر کنیم. آیا راه خروجی هست؟ چه کار میتوانیم انجام بدهیم؟ چه امکاناتی وجود دارد؟ هرکدام چقدر مؤثر است؟
مشکل اصلی این است که از تفکر طفره میرویم. انتظار داریم همینطور که نشستهایم و به افق خیره شدهایم معجزهای نازل شود و اوضاع دگرگون شود. روی سخنم قبل از هرکسی با خودم است. این را تجربه کردهام و فهمیدهام که نوشتن چه معجزههایی میکند اما همچنان گاهی منتظر میمانم تا با نق زدن به نتیجه برسم. بعد هم شاکی میشوم که چرا اوضاع خوب پیش نمیرود؟
تنبلی میکنم و وقت را میکُشم و حتی اگر هم به سراغ نوشتن میروم انگار سختم است که بخواهم روی موضوعی دقیق بشوم. خب معلوم است که سخت است. معلوم است که با مقاومت مواجه میشوم. این عادی است اما اینکه اجازه بدهم این مقاومتها گسترده بشوند و مثل آفت بروند و برسند به ریشهام عادی نیست. یعنی رفتار سالمی نیست.
بهترین کار این است که برای خودمان یک محدوده ایجاد کنیم. باید اینقدر صفحه یا کلمه درمورد این موضوع بنویسم. باید از خودمان سؤال بپرسیم. این یک نوشتن برای گره گشایی است نه یک متن برای انتشار. کسی که قرار نیست این را بخواند پس قلم را در هوا چرخاندن و ناخن جویدن و فکر کردن به یک مقدمۀ خوب و تفکر زیادی بابت واژگان و جمله بندی کاری بیهوده است که فقط مقاومت را بیشتر میکند و مدام جلوی مسیر تفکرمان سنگ میاندازد و آخر سر میلمان را کور میکند.
باید قلم را روی برگه بچرخانیم و اجازه بدهیم که تمام افکارمان جاری شود. به هر ترتیبی که میخواهد باشد. بگذار درهم و آشفته باشد. خط خوردگی داشته باشد. مسخره باشد. چه عیبی دارد؟ این یک ذهنتکانی است پس هیچ ترتیب و آدابی لازم ندارد.
برای کمتر شدن مقاومت دورنی میتوانید از قبل سؤالاتی را آماده کنید و سعی کنید که برای هرکدام مثلاً اقلکم سه چهار خطی بنویسید.
تا میتوانید برای خودتان دلیل و برهان بیاورید و یکییکی راههای ممکن را امتحان کنید.
نوشتن مجالی است تا با خودمان اتمام حجت کنیم و در را بروی تمام بهانهها ببندیم و با شفافسازی ذهنی به بینشی برسیم که یک امید نقلی را میگذارد کف دستمان.
مطالب پیشنهادی:
نوشتن راهی برای تخلیۀ فشار روانی