آیا کتابخوانی یک عادت است؟ | چگونه عادت کتابخوانی را در خودمان ایجاد کنیم؟
جایی خوانده بودم که بچههایتان را کتابخوان بار بیاورید نه درسخوان. چون آدم درسخوان بالاخره یکجایی خسته میشود و حالش از تمام کتابها بههم میخورد. اما آدم کتابخوان، بدون فشار چندان، درسش را هم میخواند. چون بالاخره آن هم یک کتاب است!
نمیدانم چیزی که بالا نقل کردم چهقدر صحت دارد، اما درمورد من که صادق بوده. میتوانم ادعا کنم که بچۀ کتابخوانی بودم. از همان اولش خورۀ کتاب نبودم اما کتاب را دوست داشتم. و راستش را بخواهید خیلی وقتها با وجود اینکه حال درس را نداشتم اما نشستهام و خواندهام و یادم رفته است که این کتاب یک کتاب درسی است و باید بابتش جواب پس بدهم!
کتاب خواندن درست مثل مسواک زدن پیش از خواب، یک عادت است. حالا برخی از آدمیزادگان واکنش شدیدتری به این محرک نشان میدهند و برخی کمتر. پس :
1. قرار نیست همۀ آدمها عاشق و معتاد کتاب باشند.
2. قرار نیست همۀ آدمها به یک اندازه کتاب بخوانند.
در ادامه از چند راهنمایی و راهکار گفتهام برای نزدیک شدن و آشتی کردن با دنیای کتابها:
مطاله را با کتابهایی که دلت را میبرند شروع کن
علاقه یک محرک خوب برای انگیزه است. پس اگر احساس کردی کتابی که در دست داری چندان باب میلت نیست یا ذهنت را درگیر خودش نمیکند، بگذارش کنار. بهویژه اگر تازه به زمرۀ کتابخوانها پیوستهای یا خیال پیوستن به آن را در سرت داری.
اجازه بده شهودت راهنما باشد. برو لابهلای قفسههای کتاب فروشی یا توی مخزنِ کتابِ کتابخانهها (البته اگر ورود به مخزن آزاد است)، کتابها را بردار و ورق بزن، چند صفحه بخوان، کلمههایش را مزمزه کن. اگر به دلت نشست انتخابش کن. اگر هم بعد از خواندن کامل آن، به این نتیجه رسیدی که کتاب خوبی نبوده و وقت و سرمایهات را به آب جوی میدادی بهتر بود، باز هم شادان باش. لااقل حالا میدانی که برای ادامه سراغ چه کتابهایی نروی. پس عملاً یک گزینه از دایرۀ انتخابهایت حذف شده.
راستی، میتوانی در اپلیکیشنهای کتابخوان هم چرخی بزنی و نمونۀ کتابها را بخوانی. پس بهجای اینکه از این و آن بپرسی که چه کتابی به تو پیشنهاد میدهند، بهتر است برای شروع به آن احساس درونیات تکیه کنی. البته بهتر است چند موردی که پایینتر اشاره میکنم را هم مدنظر داشته باشی.
با کتابهای سبک شروع کن
اگر خیلی اهل مطالعه نیستی یا درست یادت نیست آخرین بار کِی کتاب خواندی، یا میخواهی مطالعه در زمینه یا سبک خاصی را شروع کنی، بهتر است با کتابهای سبک و کمحجم شروع کنی. برای مثال گمان نمیکنم بینوایان یا جنگ و صلح انتخاب خوبی برای شروع فرایند کتابخوانی باشند. بحث فقط بر سر این نیست که نثرش چگونه است یا فضای داستان چهطور است. مسئلۀ مهمتر این است که آدم دوست دارد کارها را تمام کند. تمام کردن کارها بهطور ذاتی برای ما حس یک پاداش را دارد. پس بهتر است با گامهای کوچک این مسیر را شروع کنیم. وگرنه ممکن است طولانی شدن زمان مطالعۀ یک کتاب ما را سرخورده کند. هرچند که اگر بتوانی از آن کتاب لذت ببری و در آن غرق شوی، هیچ مشکلی نیست. اما مشکل اینجاست که وقتی عادت به کتاب خواندن نداشته باشی، احتمالاً نمیتوانی زمان زیادی را در روز صرف خواندن یک کتاب کنی. یا تمرکزت را بهمدت طولانی روی آن نگه داری. پس ممکن است تمام کردن یک رمان قطور بیش از آنچه تحملش را داشته باشی کش بیاید و باعث بشود قید خواندن را بزنی. تازه، خواندن کتابهای سنگین، از لحاظ محتوا، را هم کنار بگذار. لازم نیست همان اول راه بروی سراغ آثار غولهای ادبی یا کتابهایی که عمق و پیچیدگی زیادی دارند. حتی برای وارد شدن به یک سبک یا ژانر تازه هم باید حواسمان به این نکته باشد.
با صفحات کم شروع کن
فرقی نمیکند کتابی که در دست داری 50 صفحه دارد یا 500 صفحه، بهتر است یک برنامۀ ثابت یا صعودی بریزی و کتاب را سلانه سلانه بخوانی. بهخصوص اگر این کتاب خارج از عادت مطالعاتی تو بوده، کتابی غیر داستانی است یا به سبک و نثر آن عادت نداری.
این برنامه میتواند براساس حجم خوانش یا زمانی که برای آن میگذاری تدوین بشود.
برنامۀ ثابت براساس حجم یعنی اینکه برای مثال تو روزی 10 صفحه کتاب میخوانی. ممکن است یک روز بیشتر بخوانی و یک روز کمتر اما تمام سعیات را میکنی که پایۀ 10 صفحه را حفظ کنی.
برنامۀ ثابت براساس زمان یعنی اینکه مثلاً 10 دقیقه را درنظر میگیری و هر روز تحت هرشرایطی 10 دقیقه را صرف خواندن آن کتاب میکنی.
برنامۀ صعودی براساس حجم به این شکل است که الگوی یک دنبالۀ حسابی را مدنظر قرار میدهی. برای مثال هر روز 1 یا 2 صفحه به تعداد صفحات روز قبل اضافه میکنی. اگر امروز 10 صفحه خواندی، فردا 11 صفحه میخوانی، روز بعد 12 صفحه و به همین شکل تا تمام شدن کتاب.
اگر بخواهی برنامۀ صعودی بر اساس زمان بریزی باید هر روز 1 یا چند دقیقه به زمان روز قبل اضافه کنی.
البته این برنامههای صعودی را میشود بهجای افزایش روزانه، هفتگی افزایش داد. مثلاً این هفته روزی 10 دقیقه مطالعه میکنم و هفتۀ بعد روزی 20 دقیقه.
در ضمن میتوانید این برنامه را برای کل فرایند کتابخوانیتان درنظر بگیرید یا اینکه برای هر کتاب یک برنامۀ تازه بریزید. و تا جایی که مدنظر دارید به زمان یا حجم اضافه کنید. حواستان باشد که یک نقطۀ نهایی درنظر بگیرید.
پیشنهاد میکنم براساس توانمندی خودتان و نوع کتابی که هربار میخوانید برنامه را قدری تغییر بدهید و هر هفته، یا هرماه یک دستی به سروگوشش بکشید.
و یک نکتۀ طلایی: وقتی یک کتاب سنگین دست گرفتهای، منظورم از لحاظ حجم است، هیچوقت هدفت را تمام کردنش قرار نده. نگو میخواهم این 700 صفحه را بخوانم. آن 700 صفحه را خرد کن. مثلاً بگو هر روز میخواهم یک یا نیم بخش از این کتاب را بخوانم، یا اینکه هر روز 50 صفحهاش را بخوانم. این شیوه از هدفگذاری باعث میشود با دلخوشی بیشتری پیش برویم. چون قدمی که باید هر روز برداریم فقط 20 یا 50 صفحه است نه 700 صفحه. در اینحالت تو هر روز میتوانی یک قدم جلوتر بروی. نگران اینکه چند روز طول میکشد تا این کتاب را تمام کنی نباش، البته اگر قرار نیست 1 هفتۀ دیگر امتحانش را بدهی! پس بعد از یک برآورد اولیه فکر اینکه در فلان تاریخ تمام میشود و بعدش فلان کتاب را شروع میکنم و بعدش… را از کلهات بینداز بیرون. فعلاً این کتاب را در دست داری، پس از مطالعهاش لذت ببر. حتی اگر مزۀ شلغمِ بدون نمک میدهد!
پومودورو یار کتابخوانی من
اگر ریختن و تدوین برنامه قدری گیجتان میکند یا حوصلۀ این دنگوفنگها را ندارید، پیشنهاد من به شما پومودورو است.
پومودورو یک روش محبوب برای خرد کردن کارهاست. در این روش شما یک زمان سنج را برای ۲۵ دقیقه تنظیم میکنید. بعد از اینکه زمان به پایان رسید پنج دقیقهای استراحت میکنید و سپس به کار ادامه میدهید. بعد از اینکه چهار دور این کار را تکرار کردید، نیم ساعتی به خودتان استراحت میدهید و برای یک دور دیگر آماده میشوید. در این روش به دلیل خرد کردن کار و زمان، کمتر احساس خستگی میکنید.
البته لازم نیست بروید سراغ همان شکل کلاسیک و پومودورهای 25 دقیقهای. برای کتاب خواندن، شما میتوانید از پومودورهای 5 یا 10 دقیقهای استفاده کنید. این پومودورها میتوانند بدون فاصله و پشت سر هم باشند و یا حتی در طول روز پخششان کنید. هر بار فقط یکدانه، 5 یا 10 دقیقۀ کوچک است، پس خیلی وقتی نمیبرد.
میتوانید برای هر روز یک جعبه رسم کنید. مثلاً یک مستطیل با سه خانه که هرخانهاش معرف 10 دقیقه است. حالا با هر 10 دقیقهای که کتاب میخوانی، یک خانه را علامت میزنی. یا هر 5 دقیقهای که میخوانی. این جدول را با توجه به میزان مطالعهای که میخواهی داشته باشی رسم کن.
دشمن شمارۀ 1: لیست مطالعاتی سنگین
حتی اگر خودت را نسبتاً کتابخوان میدانی بهتر است لیستهای مطالعاتی سنگین برای خودت نچینی. فرقی نمیکند برای کوتاه مدت است یا بلند مدت. آن هم لیستی که فقط شامل کتابهایی میشود که باید بخوانی. آن وقت برنامۀ مطالعاتی تبدیل میشود به برنامۀ درسی. به همان کسل کنندگی. حتی اگر برای خواندن آن کتابها هیجان داشته باشی، بعد از مدتی میبینی مجبوری حالا حالاها چشم و گوشت را بسته نگه داری که مبادا کتابی تازه هوش و دلت را ببرد و بتوانی به این لیست پایبند بمانی. خب اگر هدفت آنقدری مهم باشد که بتوانی تاب بیاوری چندان بد نیست. اما معمولاً آدم دچار ملال و کرختی میشود. تمام کتابها به صف شدهاند و به احتمال زیاد حجمشان را و مدت زمانی که طول میکشد تا آنها را بخوانیم هم درست محاسبه نکردهایم و بودجهای که آماده کردهایم ورای توانمان است.
بهتر است حواست به علاقه و استراحت باشد. اگر قرار است کتاب سنگینی را بخوانی، بهویژه کتابهای غیرداستانی، بعد از تمام کردن هر کتاب یک وقفۀ کوتاه بینداز تا مغزت نفسی بکشد.
و اینجاست که حفظ کردن تنوع مهم میشود. بهتر است سبد مطالعاتیات را قدری متنوع کنی. لابلای کتابهای غیرداستانی یکی دوتا داستان جا بده. بهخصوص داستانهای کوتاه. چون لقمههای کوچکی هستند، میشود در یک نشست خواندشان و میتوانند کرختی تخصصمحوری روزانه را از تن و ذهنمان دور کنند.
در کنار تنوع خوب است که بین خواندن همان کتابهای تخصصی یا غیرداستانی، یا حتی داستانی، یک چرخش را هم در نظر بگیری. ذهنما وقتی بهمدت طولانی در معرض یک محرک قرار بگیرد، بهمرور دیگر تشخیصش نمیدهد. درست مثل شنیدن چندبارۀ یک آهنگ. بعد از مدتی هوش و حواست به سمتی دیگر میرود و کلمات توجهت را جلب نمیکنند. یا یک صدا یا بویی که در محیط پراکنده است و بهمرور به آن عادت میکنی و دیگر تحریکت نمیکند.
این مسئله در مطالعۀ درسی هم مهم است. اینکه مثلاً برای 3-4 ساعت تمام و پشتسرهم، روی یک درس نمانی. اگر 3 ساعت ریاضی خواندی بهتر است بعدش بروی سراغ درسهای عمومی. تازه همان سه ساعت هم بهتر است پشتسرهم نباشد. مثلاً تبدیل بشود به 2 تا 1 ساعت و نیم و همان هم تقسیم بشود به 2 تا 45 دقیقه و میانشن استراحتهای کوتاه 5 دقیقهای داشته باشی. البته استراحت بهمعنای واقعی کلمه. پس چک کردن موبایل و چرخیدن در مجازیجات و فرغونفرغون دادۀ جدید وارد ذهن کردن، استراحت حساب نمیشود.
حتی اگر داری کتاب غیردرسی میخوانی، بهتر است این کار را جدی بگیری. شاید بپرسی پس چرا رمان را دست میگیریم و تمام روز غرقش میشویم؟ جواب این است که ما رمان را میخوانیم که سرگرم بشویم. که به یک جهان دیگر سفر کنیم. اگر دقت کرده باشی احتمالاً متوجه شدهای که هرچه جلوتر میروی کمتر یادت میماند که چه اتفاقات ریز به ریزی در این داستان رخ داده. و مهم هم نیست! فقط قرار است از داستان سردربیاوریم. اما قضیۀ خواندن کتابهای غیرداستانی فرق میکند. درست است که قرار نیست واو به واوش را حفظ کنیم، اما مغزمان تا یک حدی کشش دارد!
و حواست باشد که کتابها را چندتایی و همزمان نخوانی. البته من خودم از آن دست آدمهایی هستم که همزمان خوانش چند کتاب را پیش میبرند. اما کتابها در زمینههای مختلفی هستند. مثلاً یک کتاب داستانی میخوانی و یک کتاب در حوزۀ آموزش نوشتن، یکی در حوزۀ توسعۀ فردی یا کسبوکار. بودجۀ هر کتاب باید متفاوت باشد. حتی شاید یک کتاب را هر روز نخوانی و مثلاً یکروز درمیان یا یک بار در هفته بروی سراغش. پس با توجه به نیازهایت و توانمندی و امکانات زمانیات، بهتر است بودجۀ هر کتاب را مشخص کنی. اما حواست باشد که بار سنگین برنداری. که بلند کردن چندین هندوانه حتی با دو دست، عاقبت خوشی ندارد.
سلیقۀ خودت را بساز
سلیقه یک چیز شخصی و اکتسابی است که با آزمون و خطا و سنجیدن در طی زمان بهدست میآید. پس اول کار خیلی به پیشنهادهای دروهمسایه و صفحهها و سایتها توجه نکن. بهتر است بروی سراغ قفسهها، کتابها را لمس کنی، ورق بزنی، چند صفحهای از آنها را بخوانی و هرکدام را که خوشت آمد انتخاب کنی. بهتر است اول مسیر خیلی بهفکر فاخر بودن اثر نباشی. یا دنبال این نروی که کدام نویسنده یا کتاب خیلی مطرح است یا پرفروش و محبوب بوده. مهم این است که توکتاب خواندن را شروع کنی و این عادت در تو ایجاد شود. سلیقه و ذائقه به مرور شکل میگیرد. پس بهتر است چندصباحی را خوشخوشان براساس هوی و هوس بخوانید و به ژانرها و سبکهای مختلف سرکی بکشید تا آرامآرام مسیر خودتان را پیدا کنید.
تغییر ذائقه زمانبر است
اگر قصد داری بروی سراغ یک سبک یا ژانر تازه، یا وارد یک حوزۀ جدید بشوی، فرقی ندارد چه حوزهای، کمی طول میکشد تا ذهنت با فضای آن نوشتار و سبک هماهنگ بشود و بتواند تحلیلش کند.
درست مثل شنیدن موسیقی یا تماشای فیلم. اگر ذهنت هیچ پیشزمینهای از آن حوزه و سبک نداشته باشد، زودی احساس ملال یقهات را میگیرد. پس بهتر است همانطور که بالاتر گفتم، با آثار سبک و حجم کم شروع کنی و آرامآرام ذهنت را با آن وفق بدهی.
شاید ملموسترین مثال، تغییر ذائقۀ غذایی است. اگر میخواهی نمک را از غذایت حذف کنی، نمیتوانی یکباره این کار را انجام بدهی. یا حتی خوردن یک غذای تازه. ممکن است اولین بار هیچ خوشت نیاید اما ممکن است بعد از چندبار امتحان کردن تبدیل بشود به غذای محبوبت.
حرف آخر:
کتابخوانی یک فرایند است. پس هیچ نقطۀ پایانی ندارد. هیچ وردی در کار نیست و فنون تند خوانی هم نمیتوانند هیچ کمکی بکنند. یادت باشد که لازم نیست آدم روزی 6-7 ساعت مطالعه کند تا کتابخوان حساب بشود. روزی 5 صفحه مطالعه خیلی بهتر از این است که یک روز 500 صفحه بخوانی و یک روز 3 صفحه و بعد تا یک هفته سراغ هیچ کتابی نروی. پس اگر فقط هر روز چند صفحه بخوانی، میتوانی خودت را کتابخوان حساب کنی. هرچند که کتاب خواندن خشک و خالی به کار خاصی نمیآید.
زهرا مرسی بابت مقالۀ خوبت
یکی از نکتههایی که من هم مدتیه حواسم بهش هست مشخص نکردن لیست کتابهاست.
همونطور که گفتی حسوحال ما دائماً در نوسانه.
تا حالا خیلی برام پیش اومده که اول ماه یه سری از کتابها رو مشخص کردم تا بخونم بعد وسط ماه دیدم که دوست دارم وارد فضای کاملاً متفاوتی بشم و برم سراغ کتابهای دیگه.
سلام نسترن جان
خوشحالم برات مفید بوده.
آره این لیست کتابایی که میچینیم معمولاً قدر غیرمنطقین. و امان از این حس و حال درحال نوسان:))
سلام و درود زهرا خانوم عزیز
اولن ـ سال نو رو بهت تبریک میگم و آرزوی سلامتی و آرامش و شادی و موفقیت برات از درگاه باریتعالی مسئلت دارم
دومن ـ کم پیدا شدنم رو میپذیرم ولی هر بار ک میام خوشحالم ک کلی مطلب برا خوندن دارم
سومن ـ با حرفات تقریبن موافقم ، بخشهایی رو هم ک (مخالف نه) نمیتونم براحتی بپذیرم تجربه شخصی خودم هست .
الهی شاد و سلامت و نویسا مانی دختر !
سلام بر جانان گرامی
سال نو شما هم مبارک باشه
خب بالاخره اینا هم تجربۀ شخصی خودمه و نه صدردرصد درسته و نه برای همه صدق میکنه.
ممنون از لطفتون:)
اینا رو هم برای گوش و دانستن خودت (خصوصی) میگم ک علت نپذیرفتنام رو زهرای عزیز شاید درک کنه !
من ار پنچ سالگی خوندن و نوشتن یاد گرفتم و دوازده سال دبستان و دبیرستان رو با توجه و راهنمائیهای پدر مرحومام و یار و رفیق شفیق زندگیاش(مرحوم عمو جلیلام) ک باسوادهای ایرانی ب اسم بدیعالزمان فروزانفر میشناسند طی ده سال پشت سر گذاشتم !
اغلب ک ب گذشتهام فکر میکنم شاکر خدای مهربون هستم ک این اقبال و شانس رو بهم عطا کرد ک دو معلم و راهنمای دانا در کنارم داشته باشم تا ب کتاب خوندن عادت کنم و تا تینیجریام یادم نمیآد ک دغدغه اینکه چی بخونم رو داشته باشم اما با شروع دبیرستان صاحب سلیقه شده بودم و یکسری از کتابهایی رو ک دوست داشتم یا بهتره بگم میخواستم بخونم میخوندم و گاهی هم این دوتا کتابهایی رو ک دوست داشتم بخونم با شرط بهم میدادن ک بخونم ( یادمه یک زمانی شیفته داستانهای ژولورن بودم و عمو جلیل بهم گفت اگر(سیر حکمت در اروپا ـ نوشته فروغی) رو بخونی تمام داستانهای ورن رو بهت هدیه میدم ، منم سه جلد رو در عرض یکماه خوندم و بنوعی امتحان شفاهی هم بهش پس دادم و اون زنده یاد هم بقولاش عمل کرد و سه جلد ک مجموعهای از داستانها بود رو بهم هدیه کرد .
تصور کن یک مجموعه کاملِ فراتر از اطلاعات عمومی در مورد فلسفه رو با سیزده/چهارده سال سن خونده بودم ک موقع خوندنش فکر میکردم مزخرفترین نوشتههایی ست ک میخوانم و نمیدونستم چنان در ذهن و روح من رسوخ خواهد کرد ک چند سال بعد با وجود معدل خوب در رشته ریاضی برای مسیر تحصیلی آکادمیکام فلسفه رو انتخاب بکنم و لیسانسهی فلسفه و الهیات بشم !
روش پومودور من عشق و علاقهی خودم بود ک در درونم نهادینه شده بود و تایم معینی هم نداشت .
روش تشویقی پدرم هم همینطور بود اگر یک رمان بهم معرفی میکرد ک بخونم یک کتاب شعر هم همراهش میکرد و اینطور بر من گذشت ک الان نزدیک ب ورود هفتمین دهه از زندگیم بی اغراق میتونم بگم بیش از هشتاد درصد از کتب نثر و نظم بزرگان و شعرای سیزده قرن ایران رو مطالعه کردم .
درمورد لیست سنگین مطالعاتی هم تجربهای برعکس از اونچه تو عنوان کردی رو دارم (شاید این فقط تجربه شهودی من باشه)
ک یادم بمونه برات خواهم گفت
ولحرفیام رو ب دیدهی اغماض بگیر و ببخش
جانان عزیز ممنون که این تجربیاتت رو اینجا به اشتراک گذاشتی. برام ارزشمنده
ولی میدونید؟ زمان ما با مال شما قدری فرق داره. درس خوندن تو زمانۀ ما واقعاً مفهوم خودش رو از دست داده برامون. لااقل برای من! منم کتابخوانی از دوران دبیرستان برام جدی شد، که بخوام برم سراغ کتاب، بهجای اینکه هرچی دمدستم میرسه بخونم. ما فقط درس میخونیم که یه مقبولیتی بهدست بیاریم! بعدش هم از یه جایی به بعد زده میشیم از هرچی درس و کتاب و رده بندی شدن براساس نمره است. و این برای ما شدیدتره. این بیمیل شدن. چون منابع حواسپرتی برامون خیلی زیاده. رسانهها و مجازیجات هر روز شلوغتر میشن و ما کمحوصلهتر و حتی شاید بشه گفت افسردهتر. بچههای این دوره زمونه رو نمیشه چندان زورشون کرد و گولشون زد که بخوان کتاب بخونن. مگه اینکه بخوای از اینترنت محرومشون کنی! پس درس دیگه ابزار خاصی نیست:)) البته زمان بچگی من قدری فراگیری اینترنت کمتر بود. مثلا خودم اولین استفادۀ مستقیمم از اینترنت حوالی 15-16 سالگی بود و تا بیایم قدری معتاد بشم دیگه دانشجو شده بودم:)))
من از وقتی سواد نداشتم مامانم وقت میذاشت برام کتاب میخوند. و من با عشق به کتاب بزرگ شدم. برای بچههای بعدی مامانم دیگه وقت نداشت. الان تنها کسی که تو خونمون کتاب میخونه منم. یه درسخون هم داریم که تمام نیروش رو از فیلم دیدن میگیره:)) و البته کمالگرایی و اضطرابی که هنوز تو درونش مونده. دوتای آخری هم ول معطلن. نه اینوری نه اونوری. دیگه تو سیستم چماق و هویج، انگار فقط اینترنته که میتونه ابزار بشه برای این نسل. خواهر برادرام مدام میپرسن چطوری میتونی بشینی پای کتاب؟ خسته نمیشی؟ براشون تعریف نشده است. گهگاه کم پیش میاد برن سراغ کتاب. ولی تمرکز درستی ندارن.
درمورد اون لیست هم باز بحث این حواسپرتیه مطرح میشه. دیگه ما ننشیتیم تو خونه تا کتابایی که داریم رو بخونیم و بعدش بریم سراغ لیست جدید. تا سر میجنبوبنیم از همه طرف بمباران میشیم. تازه مدام هم بهمون میگن که اگه این کتابو نخوندی عمرت برفناست! اگه از خبرا جا بمونی، از تخفیفا جا بمونی، از غافله عقب افتادی و برای خیلی از ماها این مسئله انگاری خیلی مهم و دردناکه! و اینقدری همه چیز به سرعت تغییر میکنه که خیلیا حوصله خوندن آثار نظم و نثر کلاسیک و کهن رو ندارن.
خلاصه اینکه حرف شما درسته، اگه یه سیستم و فرمول درست برای فرزندپروروی داشته باشیم، هم میتونیم کتابخون بارش بیاریم، هم درسخون هم با دنیاهای جدید آشناش کنیم و هم اجازه بدیم که بدون تحمیل، رویا و هدف خودشو پیدا کنه از لابهلای علاقههاش. منم تو نوجوونیم به کتابای مامانم ناخنک میزدم و با اینکه خیلی چیزی ازشون نمیفهمیدم اما پایههای ذهنیمو ساختن. شده که درسخوندن شرط بشه برای اینکه برسم به کتابایی که دوست دارم. اما هیچوقت جهتمند و هدفمند نبوده.
خلاصه که فکر کنم قدیم ندیما که خبری از رسانههای جمعی نبود، دنیا گلوبلبلتر بود:)) لااقل یه آرامش و نظم نسبی ذهنی داشتن آدما. هرچند که اینا تجربۀ محدود منن از عمر کوتاهم در یک دوران پرآشوب:))
بازم ممنون که تجربیات خودت رو به اشتراک گذاشتی.