به نظرتان جذابیت یک داستان در چیست؟ یک داستان چطور میتواند کنجکاوی مخاطب را به اندازهای تحریک کند که او را دنبال خود بکشاند؟
استفاده از معما و راز، همان چیزی است که علامت سؤالهایی در ذهن مخاطب میکارد و او را با داستان همراه میکند تا از گذشته و آیندۀ کاراکترها آگاه شود.
در این پست از این خواهیم گفت که رازآلودگی چیست و چگونه در صحنهپردازی یا دیالوگ از عنصر رازآلودگی استفاده کنیم؟
(میتوانید عوض خواندن، فایل صوتی را بشنوید. البته که قدری با هم متفاوتند!)
راز یا معما در داستان چیست؟
معما عنصری است که وجودش کنجکاوی مخاطب را برانگیخته میکند. معما یک پرسش است. لازم است تا در بخشهایی از داستان نقاطی تاریک، قدری وهم و رازآلودگی بگنجانید تا از این طریق تعلیق خلق کنید.
استفاده از معما یا گنجاندن یک راز باعث میشود مخاطب مشتاق دانستن حقیقت و ادامۀ ماجرا باشد. اصلاً مخاطب داستان را دنبال میکند تا بفهمد اصل قضیه چه بوده و قرار است به کجا ختم شود. پس از سر همین کنجکاوی است که داستان را ادامه میدهد و پیش میرود.
آیا خلق یک علامت سؤال کافی است؟ قطعاً نه. لازم است این کنجکاوی با اطلاعاتی که ارائه میدهیم و نحوه و میزان ارائهاش، حفظ شود.
و دقیقاً همین مسئله است که مهم است. باید قضیهای وجود داشته باشد که کاراکترها یا برخی از آنها چندان تمایلی به صحبت درموردش نداشته باشند. یا اینکه شخصی تلاش کند به نحوی آن را پنهان نگه دارد. گویی رازی در میان است. چیزی که نباید فاش شود. یا حالاحالاها نباید فاش شود.
پس زمانی که میخواهیم از عنصر رازآلودگی استفاده کنیم در واقع تلاش میکنم مخاطب را در تاریکی نگه داریم؛ اجازه نمیدهیم در مورد همه چیز اطلاعات واضح و شفافی داشته باشد و برخی مسائل را مبهم باقی میگذاریم.
در داستانهای وحشت زیاد از عنصر رازآلودگی استفاده میشود. همچنین در داستانهایی که بر تعلیق میچرخند، مثل ثریلرها و داستانهای جنائی، میتوانیم از رازآلودگی و برکاتش بهره ببریم. خاصه زمانی که بخواهیم از زاویه دید خود مجرم بنویسیم یا روایت از زاویه دید و زبان کسی است که برای مثال به مجرم کمک میکند یا شخصی است که به نحوی از ماجرا خبر دارد.
شاید هم این صحبتها نباشد اما راوی، هر کسی که هست، بخشهای نامکشوفی در زندگیش دارد که دلش نمیخواهد فاش شود. پس شروع میکند به پنهان کردن برخی مسائل و این یک کنجکاوی ایجاد میکند: او چه چیزی را پنهان میکند و چرا؟
طبیعتاً لازم است سرنخهایی داده شود که مخاطب متوجه شود در این بخش یک قضیهای هست ولی از او پنهان شده.
اساسِ گوتیک رازآلودگی است؛ بررسی یک نمونه
اگر رمان ربکا از دافنه دوموریه را خوانده باشید متوجه این هستید که عنصر رازآلودگی چیست. اساساً داستانهای گوتیک بر محور یک راز یا توطئه شکل میگیرند و معروفند به فضاهای موهومشان.
ربکا یک عاشقانۀ گوتیک است. در این داستان ما از ابتدای ماجرا اسم ربکا را میشنویم؛ اصلاً اسم ربکا روی داستان است! اما دقیقاً نمیفهمیم این ربکا کیست و چرا اینقدر مهم است؟ چه کرده که با هر بار به زبان آوردن نامش احوالات اشخاص تغییر میکند؟
باید تمام داستان منتظر بمانیم تا به صحنههای پایانی برسیم و تمام قطعات کنار هم قرار بگیرند و در نهایت به یک تصویر کامل از ربکا برسیم و بفهمیم که علت رفتار آدمهای داستان و واکنشهایشان چه بوده. پس یک داستان طول میکشد تا تمام آن دادهها و قطعات را دریافت کنیم، کنار هم قرار دهیم و به آن تصویر و پاسخ برسیم.
پس مهم است که چطور اطلاعات این داستان را کنار هم قرار دهیم و به مخاطب منتقل کنیم.
در سرنخ دادن خلاق باش
راههای مختلفی برای سرنخ دادن وجود دارد؛
- مستقیم یا غیر مستقیم به موضوعی اشارهای کنیم،
- پیشآگهی بدهیم،
- از شفافسازی طفره برویم،
- فلاشبک بزنیم،
- پرش کنیم یا هر روش دیگری تا بتوانیم این را به مخاطب منتقل کنیم که یک چیزی این وسط وجود دارد.
راههای ارتباطی ما با مخاطب زیاد است. از طریق خود راوی میتوانیم این کار کنیم به خصوص اگر راوی اولشخصی باشد که از طریق افکار، تردیدها و ذهن مشغولیهایش. از طریق صحنهپردازی و حوادثی که اتفاق میافتند، کنش و واکنشهای خود کارکترها. از طریق توصیف صحنه، اشاره یا برجسته کردن برخی مسائل یا حتی به شکل شدیدی دوری کردن از آنها و پیچاندن بحث یا ساخت یک فضای سنگین که چیزهایی در پس نقاب ارامش دارد. از این طریقها در صحنهپردازی است که میتوانیم سرنخهایی بدهیم.
توصیف فضا در خدمت القای رازآلودگی
اگر به شیوۀ صحنهپردازی و توصیفهای راوی در رمان ربکا توجه کنیم، متوجه میشویم در نقاط مختلف داستان راوی به نحوی ساختمان اصلی داستان یعنی ماندرلی، محیط اطرافش یا حتی آدمهایش را به نحو موهومی توصیف میکند که انگار چیز نامکشوفی آنجا وجود دارد. چیزی که سر به مهر و شوم است.
از فلاشبک بهینه بهره ببر
فلاشبک یا همان بازگشت به گذشته هم روش دیگری است که میتوانیم از طریق آن اطلاعاتی را به مخاطب بدهیم. نقبی میزنیم به گذشته و بخش کوچکی از یک ماجرا را برایش آشکار میکنیم. البته که پیش از فاش شدن کامل ماجرا، دوباره برمیگردیم سر جریان اصلی داستان. این وقفه، این نشان دادن یک شمه و باقی گذاشتن باقی اطلاعات در تاریکی، میتواند مخاطب را مشتاق کند به ادامه دادن مسیر داستان.
از گفتوگوهای رمزی و معماگونه بهره ببر
گفتوگو یا همان دیالوگ عنصر پرقدرتی است. از طریق حرفهایی که میان کارکترها ردوبدل میشود یا حرفهایی که کارکترها به خودشان میزنند میشود یک سری سرنخها منتقل کرد.
مهم است که این مکالمهها سر پوشیده باشند. خیلی سرپوشیده!
مسئلۀ فوق مهم این است که مخاطب را با اطلاعات مختلف بمباران نکنیم. یک باره همه چیز رو برایش بیان نکنیم. همه چیز را نشانش ندهیم. باید اطلاعات را در طول داستان خرد و پخش کنیم.
پس این مهم است که ببینیم چه چیزی را چه زمانی و به چه اندازهای بگوییم. همزمان باید حواسمان به این نکته هم باشد که آنقدری اطلاعات بدهیم که خواننده مشتاق شود برای ادامه دادن. اما همچنان یکسری سؤال باقی بماند یا سؤالهای تازهای ایجاد شود.
بخش کوچکی را شفاف میکنیم و علامت سؤالهای تازهای میکاریم. سرنخی میدهیم که گره ای را باز میکند و باعث ایجاد یک گرۀ تازه میشود. یا اینکه در جهت باز شدن یا ایجاد یک گره حرکت کند.
راه نجات؛ هدف صحنه را بیاب
برای اینکه بتوانیم این اطلاعات و دادهها را درست تنظیم و پخش کنیم لازم است هدف صحنه را بشناسیم. بدانیم در این صحنه قرار است یا نیاز است چه اتفاقی رخ دهد و لازمهاش این است که روی پیرنگ داستانمان کار کرده باشیم.
گلوریا کمپتون در کتاب گفتوگونویسی در مورد وهمآمیز بودن یا رازآلود بودن میگوید که هدف نویسندههای داستانهای ترسناک و معمایی زهر ترک کردن خواننده است. دانستن هدف گفتوگوها کمک میکند بتوانید آن را با خلاقیت بیشتری بنویسید. چون میدانید که هدفتان صرفاً پر کردن صحنه نیست.
در گفتوگوی وهمآمیز نقش شخصیت داستان نگه داشتن خواننده در یک حالت تعلیق، هولوولا و وحشت است. البته که شما به طور متناوب تنش را در داستان کم و زیاد میکنید. این کار معمولاً با آهنگ ترسناک، تعلیق یا پیشآمادهسازی برای رخ دادن احتمالی یک اتفاق در آینده انجام میشود. برای مثال شخصیت میگوید من بلاخره یه روزی تو رو میکشم.
گفتوگوی وهمآمیز همیشه حاکی از خطری است که شخصیت اصلی داستان را تهدید میکند و بالای سرش بالبال میزند.
هدف از گفتوگوی وهمآمیز در داستانهای معمایی و وحشت نگه داشتن داستان تا حد امکان در تاریکی است. در همین نقطه است که اهمیت ارائۀ سرنخها، زمان، میزان و چگونگیشان، آشکار میشود.
در نهایت اینکه...
استفاده از رازآلودگی یا معما در داستان کمک میکند فضایی خلق کنیم که مهیج باشد، کنجکاوی مخاطب را برانگیخته کند و او را در طول روایت به دنبال خود بکشاند. البته حواستان باشد: حقیقتی که در تمام طول داستان، یا بخشی از داستان از مخاطب مخفی میکنید باید ارزشش را داشته باشد. پس به اندازهای که لایقش است مرموزبازی در بیاورید. اگرنه، زمانی که راز برای مخاطب فاش میشود به روحتان درود میفرستد که چرا برای چنین چیز مسخرهای اینهمه به داستانتان آب و تاب دادهاید.
(برای بررسی نمونه (ما همیشه قلعهنشینان) فایل صوتی را تا انتها بشنوید.)