
آموزش دیالوگ نویسی؛ از انواع دیالوگ تا وظایف آن + تمرینهایی برای دیالوگنویسی
دیالوگ همان گفتوگویی است که میان دو یا چند شخص ردوبدل میشود. در زندگی روزمره، ما تقریبا بدون فکر کردن یا استفاده از فن و روش خاصی با هر جنبندهای حرف میزنیم و یک «دیالوگ» برقرار میکنیم.
اما وقتی پای نوشتن دیالوگ برای داستان یا نمایش وسط میآید، کار قدری پیچیده میشود.
در این مقاله شما با انواع دیالوگ، وظایف اصلی یک دیالوگ، تمرینها و نکاتی آشنا میشوید که به شما در راه نوشتن دیالوگهایی بهتر کمک میکنند.
دیالوگ چیست؟
دیالوگ هر کلمهای است که به دیگران میگوییم. اگر از دیدگاه «رابرت مککی» به ماجرا نگاه کنیم، دیالوگ به 3 شکل صورت میگیرد:
1. گفتوگو با دیگران
2. گفتوگو با مخاطب (خواننده یا بیننده)
3. گفتوگو با خود.
البته منظور از گفتوگو با خود، زمانی است که کاراکتر، خودش را خطاب قرار میدهد. پس ما در این 3 حالت با یک دیالوگ طرف هستیم.
چرا به دیالوگ نیاز داریم؟
دیالوگ کمک میکند کاراکترهای ما زندهتر بهنظر برسند. کلامشان میتواند آنها را توصیف کند. درمورد گذشتهشان، انگیزهشان، اهدافشان و هرچیز دیگری به مخاطب سرنخ بدهد.
با کمک کلامشان میتوانیم سرعت داستان را تغییر بدهیم یا حتی حال و هوای حاکم بر داستان یا روحیۀ هر کدام از کاراکترها را شرح بدهیم.
میتوانیم داستانهایی بدون دیالوگ داشته باشیم یا داستانهایی که بهجز دیالوگ هیچ چیز دیگری ندارند. اما باید حواسمان باشد که به اندازه از دیالوگ استفاده کنیم. کار این مقاله همین است. قرار است سرنخهایی برای نوشتن یک دیالوگ خوب به شما بدهد.

انواع دیالوگ کدامند؟
انواع دیالوگ را از دو دیدگاه میتوانیم بررسی کنیم. دیدگاه اول درمورد بیان دیالوگ است. اینکه چگونه بیان میشود. بهطور مستقیم و از دهان خودِ کاراکتر یا به شکل نقل قول؟ اگر دیالوگ نقل قول باشد اصطلاحا به آن میگوییم غیرمستقیم. گاهی هم دیالوگ در بطن روایت پنهان میشود. یعنی همان دیالوگ درونی.
پس اگر بخواهیم از لحاظ فرم دیالوگها را دستهبندی کنیم:
1) دیالوگ مستقیم
زمانی که هر کاراکتر به صورت مستقل و از زبان خودش حرف بزند، آن دیالوگ مستقیم است. پس ما کلام را بهطور مستقیم از زبان خود کاراکتر میشنویم.
یک مثال:
چمدان را برداشتم و به سمت در رفتیم. پرسید: «صبحانه خوردهای؟»
تفریحگاه خانوادگی / یکتا کوپان
«یک چیزهایی خوردهام!»
«بیا بنشین نفسی تازه کن. چای میخوری؟» و بیآنکه منتظر جواب بماند صندلی پلاستیکی را عقب کشید. انگار دلش میخواست کمی دیرتر پا به درون خانه بگذارم.
2) دیالوگ غیر مستقیم
زمانی که کاراکتری حرف کاراکتر دیگری را نقل میکند، یا بهجای بازگو کردن و توصیف کامل یک صحنه، بهخصوص صحنهای که در گذشته رخ داده، شرح دیالوگها را به صورت اجمالی در روایت ذکر میکنیم، درواقع از دیالوگ غیرمستقیم استفاده کردهایم.
یک مثال:
یکی از همکاران مردش پرسید که نکند برای خانوادهاش مسئلۀ حادی پیش آمده، و پرسید که آیا میتواند کمکی بکند، و ایان با عجله و لحنی مبهم، درحالی که میخواست هرچه زودتر تلفن را قطع کند، جواب داد: «خیی متشکرم آرت، اما گمون نکنم – نه اینبار.»
اشتهای آمریکایی / جویس کرول اوتس
3) دیالوگ درونی (پنهان)
دیالوگ درونی درواقع همان مونولگ است. گفتوگویی که در درون کاراکتر میگذرد. حال ممکن است این حرفها را به زبان بیاورد، بدون اینکه مخاطب خاصی داشته باشد، یا اینکه کلمات فقط در ذهنش نقش ببندند.
یک مثال:
میدانید، درکار من باید همه چیز را برای شادی فراهم کرد. برای همین، برنامهریز عروسی شدم.زندگی بینظم و شلوغ است. همه این را میدانیم. در زندگی اتفاقهای وحشتناکی میافتند. این نکته را زمانی یاد گرفتم که هنوز بچه بودم. ولی هر چه که بشود، زندگی مجموعهای از روزهاست. آدم فقط میتواند یک روزش را کنترل کند. فقط یکی.
فهرست مهمانان / لوسی فول

حال اگر بخواهیم دیالوگ را از لحاظ محتوا و شیوۀ ارائۀ اطلاعات دستهبندی کنیم به دو دسته میرسیم:
1) دیالوگ دراماتیزه
«دراماتیزه کردن به معنی به نمایش درآوردن صحنه است.»
رابرت مککی در ادامۀ جملۀ بالا، در کتاب دیالوگ، میگوید که هرگاه دو کاراکتری که میانشان کشمکشی وجود دارد، در یک صحنه قرار بگیرند و کلماتی میانشان ردوبدل بشود، آن دیالوگ دراماتیزه است. واضح و مبرهن است که این نوع دیالوگ، از نوع مستقیم است. پس باید آن دو شخص به شکلی در صحنه حاضر باشند.
نکتۀ مهم این است که تکگویی یا گفتوگوهای درونی زمانی دراماتیزه محسوب میشوند که کاراکتر، خود را مخاطب قرار بدهد. برای مثال از دست خودش عصبانی است. پس خودش با خودش در کشمکش و ستیز است. و طوری با خودش حرف میزند که گویی مشغول گفتوگو با یک آدم حقیقی است.
2) دیالوگ روایی
این دسته از دیالوگها کارِ روایت را انجام میدهند. و به 2 شکل مورد استفاده قرار میگیرند:
اولی زمانی است که کاراکتر در ذهن خودش میان کلمات غوطهور است. چیزی شبیه به جریان سیال ذهن. یک تکگویی که حاصل پرسه زدن میان افکار و احساسات و خاطرههای مختلف است.
دومی زمانی است که کاراکتر خواننده یا ببینده را مخاطب خودش قرار میدهد و شروع میکند به روایت کردن چیزهایی که ذهنش را مشغول کرده و اطلاعاتی را با مخاطب درمیان میگذارد.
میتوانیم بگوییم دیالوگهای غیرمسقیم و درونی، دیالوگهای روایی هستند.

تفاوت دیالوگ در رسانههای مختلف چیست؟
با وجود اینکه وظایف دیالوگ در هر رسانهای ثابت است، اما از لحاظ تکنیکی و نحوۀ پرداخت متفاوت هستند. یعنی نمیتوانیم کاملا با همان قواعد داستانی برای یک نمایشنامه یا فیلمنامه دیالوگ بنویسیم.
رابرت مککی در کتاب دیالوگ در این باره میگوید: «از صحنه تا پرده و صفحه، ماهیت، نیاز و بیانگری دیالوگ به شکلی قابل اعتنا تفاوت پیدا میکند. دیالوگ نمایشی بیشترین زینت و پیرایه را دارد، دیالوگ سینمایی موجزترین است و دیالوگ در ادبیات داستانی بیش از همه دگرگونپذیر».
در نمایشنامه و فیلمنامه موجز بودن دیالوگها مسئلۀ مهمی است. بهعبارتی باید با کمترین کلام، بیشترین پیام منتقل بشود. و هر دیالوگ مثل یک قطعۀ جورچین کمک کند تا اطلاعات بدون سردرگم کردن ببینده منتقل بشوند.
نکتۀ بعدی این است که این دو (نمایشنامه و فیلمنامه) رسانههایی هستند که در آنها کلام شنیده میشود، پس آهنگ کلمات، به ویژه در نمایش مهم و اثرگذار است.
در رسانههای نمایشی استفاده از روایها و زاویۀ دیدها محدود است. پس بار وظایف دیالوگ سنگینتر میشود.
نکتۀ دیگر این است که در نمایشنامه معمولا سهم دیالوگ بیشتر از فضا و نماست، درصورتی که در تلوزیون سهم هرکدام تقریبا برابر است. و در سینما، معمولا تصاویر و حرکات سهم بیشتری دارند. پس اساسا میزان کلام، و کیفیتشان، با توجه به قالب و همچنین سبک و ژانر، میتواند متفاوت باشد.
و اما داستان. در داستان دست نویسنده حسابی باز است. بدون هیچ محدودیت خاصی. دیالوگها میتوانند پر از توضیح و توصیف باشند! باید تخیل مخاطب را درگیر خودشان بکنند. و چون کلمهها قرار است خوانده بشوند، پس لازم نیست چندان نگران این باشید ممکن است چگونه به گوش برسند.
وظایف یک دیالوگ چیست؟
در ادامه میرویم سراغ وظایف اصلی و کلی یک دیالوگ:
۱.معرفی شخصیت و انگیزههای او
دیالوگ کلامی است که از زبان کاراکتر جاری میشود. پس ریشۀ آن میتواند افکار، شخصیت یا احساسات آنی در واقعهای خاص باشد. درواقع دیالوگ در وهلۀ اول معرف کاراکتر است.
دیالوگ میتواند کاراکتر را در ذهن مخاطب ماندگار کند. شیوهای خاص از کلام که به مخاطب کمک میکند بتواند کاراکتر را از میان دیگر افراد داستان تمییز دهد.
کلام کاراکتر میتواند به ما بگوید که او چه پیشینهای دارد، وضع اکنونش چگونه است و حتی اینکه قرار است در آینده چه کاری بکند، چه چیزی درون سرش میگذرد و چه هدفی دارد.
پس کلام کاراکتر (دیالوگ) که رشیه در شخصیت او دارد میتواند به ما کمک کند تا او را بیشتر بشناسیم و درموردش قضاوت کنیم.
کلام کاراکتر میتواند باعث بشود ما بتوانیم نگاهی به درونش بیندازیم و با او احساس همذات پنداری کنیم یا برعکس ما را از خودش براند.
تیپهای انیاگرام یکی از روشهای دستهبندی شخصیتی است. هر تیپ با توجه به ویژگیهای خاص خود کلام و رویهای متفاوت برای کلام برمیگزیند. آشنایی با این تیپها 9 گانه میتواند به ما کمک کند تا ویژگیهای کلامی و شخصیتی کاراکتر خود را شکل بدهیم.
برای آشنایی با تیپهای انیاگرام و کاربرد آن در دیالوگ پست زیر را بخوانید:
دیالوگ میتواند حاوی نشانههای خاصی باشد که کلام کاراکتر را از کلام کاراکترهای دیگر در داستان جدا کند. شیوههای خاص کلام یا عادتهایی که به همراه سخن گفتن خودشان را نشان میدهند.
برای مثال شخصی که کند حرف میزند. شخصی که لهجه دارد یا از عباراتی خاص یا تکراری استفاده میکند. فردی که لکنت دارد، با نیش و کنایه حرف میزند یا اصولا کلامش خیلی مختصر و گنگ است.
در پست زیر درمورد ساخت دیالوگ ویژۀ کاراکتر بیشتر بخوانید:
هر کاراکتری در داستان هدفی خاص را دنبال میکند. این هدف باعث میشود تمرکزش بر برخی موضوعات بیشتر شود یا جبههای خاص را انختاب کند. آیا تلاش میکند فردی را با خود همراه کند؟ اجازهای کسب کند؟ مانعی را از سر راه بردارد؟ او این کار را چگونه انجام میدهد؟ خواستهاش را چگونه بیان میکند؟
لازمۀ پاسخ دادن به این سؤالات، شناخت کامل کاراکتر است. پس زمانی که او را خوب بشناسیم و از کم و کیف روابطش با کاراکترهای دیگر آگاه باشیم، میتوانیم این روابط و انگیزهها را در کلامش به نمایش بگذاریم.

۲.نشان دادن حال و هوای داستان
یکی از راههایی که باعث باورپذیری کاراکتر میشود و او را زندهتر نمایش میدهد، بیان احساسات است. در هر صحنه احساسات کاراکترها بر حال و هوای داستان میگذارد. پس اگر شاد، خشمگین یا ترسیده هستند باید این احساس در کلامشان نمایان بشود.
قرار نیست آنها بگویند ترسیدهاند یا حسادت نفسشان را بریده. فقط باید کلام و رفتارشان را نمایش بدهیم.
اگر کاراکتر من ترسیده باید این ترس را نشان بدهیم. البته لازم هم نیست بنشیند یک گوشه و ناخنهایش را بجود! فقط کافی است هوشیارتر بشود. یا اینکه واکنشهای شدیدی نشان بدهد.
آیا او شاد است؟ پس بگذار با خیال راحت از هرچه میخواهد بگوید. آیا خشمگین است؟ اجازه بده ذهنش پر از افکار پراکنده و منفی بشود. اجازه بده آنها را به زبان بیاورد.
درواقع راز اصلی همین است: اجازه بده کاراکتر احساستش را فریاد بزند. اجازه بده حرف بزند. خیلی از ما در دنیای حقیقی احساساتمان را سرکوب میکنیم. اما لازم نیست همین بلا را هم همیشه و بر سر تمام کاراکترهایمان بیاوریم.
مخاطب تنش را از روی لحن و کلمات میفهمد. در ضمن، هرکلمهای بار احساسی خودش را دارد. و اینکه چه کلمهای در چه موقعیتی و با چه لحنی و به چه شخصی! زده بشود، میتواند معنای متفاوتی داشته باشد.
به جملات زیر دقت کنید:
-از جلوی چشمام گمشو.
-اول شدم.
-از خجالت آب شدم.
-ازت متنفرم.
عبارتهای بالا بار احساسی دارند. میتوانیم بفهمیم فردی که این حرفها را به زبان آورده چه احساسی داشته.
دیالوگ بهترین روش برای بروز احساسات کاراکتر است. اجازه بدهید کاراکتر داد و فریاد راه بیندازد، زیر لب زمزمه کند یا در خواب حرف بزند! فقط اجازه بدهید کلمات از دهانش خارج شوند.
۳.تشدید کشمکش یا درگیری
دیالوگ کلامی است که از دهان کاراکتر خارج میشود، پس میتواند حاوی اطلاعاتی باشد که جرقۀ شروع یک درگیری را بزند. کشمکش یکی از اجزای اصلی هر طرح است. اگر شخصیت با خودش، با کاراکتری دیگر یا با هیچ عامل دیگری درگیر ستیز نباشد و درواقع هیچ کشمکش خاصی رخ ندهد، عملا چیزی برای روایت کردن باقی نمیماند. دیالوگ یکی از عناصری است که میتواند در کنار نمایش دادن این ستیز، آن را خلق، تشدید و رفع کند.
در پست زیر درمورد انواع کشمکش بخوانید:
۴.ایجاد تنش و تعلیق
همه چیز میتواند با یک کلام ساده شروع بشود. بعد از آن کاراکترها به پروپاچۀ هم میپیچند! لزومی ندارد که درگیری فیزیکی یا لفظی خاصی رخ بدهد. برای مثال میتوان احتمال افشای یک راز را در خطر قرار داد. یا دو فردی را به تصویر بکشیم که برای رسیدن به یک توافق یا به خیال مغلوب کردن دیگری و رسیدن به خواستۀ خود مدام از مسیرهای مختلفی وارد میشوند.
گاهی هم این تنش از طریق افشای اطلاعات برای مخاطب رخ میدهد. کاراکترها درمورد موضوعی بهصورت پراکنده حرف میزنند و بعد مخاطب با کنار هم چیدن این سرنخها به سمت اطلاعات نهایی هدایت میشود.

۵.افزایش سرعت داستان
سرعت در داستان موضوع مهمی است. جملات طولانی قدری سرعت را کاهش میدهند و جملات کوتاه سرعت را بالا میبرند. توصیفات و شرح صحنه، بهویژه زمانی که با جزئینگاری مفصلی همراه باشد، سرعت و ریتم داستان را کاهش میدهند. دیالوگ عنصری است که میتواند سرعت داستان را کنترل کند.
پس لازم است میان افکار کاراکتر یا شرح حادثههایی که در جریانند اجازه بدهیم کاراکترها قدری دهانشان را باز کنند و چند کلامی حرف بزنند. آنوقت هم خواننده حوصلهاش از توصیفات بیپایان سر نمیرود و هم کاراکترها زندهتر بهنظر میرسد.
۶.بیان مضمون داستان
داستان شما چه نوع داستانی است؟ طنز؟ عاشقانه؟ رمزآلود؟
لحن راوی، و بهویژه کلام کاراکترها باید بتواند حال و هوای حاکم بر داستان را به ما نشان بدهد. انتظار داریم چه احساسی به خواننده دست بدهد؟ داستانمان قرار است چه چیزی را نمایش بدهد؟
پس زمانی که قرار است داستانی بنویسیم، باید مخاطبمان را هم در نظر بگیریم. آیا میخواهم چیزی بنویسم که برای اکثر آدمها جذاب است، یا فرمی آشنا و محبوب دارد؟ یا اینکه قصد دارم از سر تجربه و آمیختن برخی فنون دست به آفرینش بزنم؟
هر نوع داستانی، به یک نوع خاصی از تنش، دیالوگ، شخصیت و حتی سرعت روایی نیاز دارد. برای مثال در یک داستان دلهرهآور، ما به تنش زیادی نیاز داریم یا در یک داستان پرحادثه، به دیالوگهایی با ریتم تند نیاز داریم تا داستان سریعتر پیش برود. اما در داستان ادبی، سرعت گفتوگو باید با سرعت عنصرهای دیگر داستان هماهنگ باشد. پس باید سرعت تمام عناصر کندتر باشد.
مخاطب هم با توجه به نیازش به سراغ هر داستان میرود. طبیعتا اگر قصد داشته باشد به یک سفر جادویی برود یا در پیچ و خم خیابانهای نمناک یک جنایتکار را تعقیب کند، سراغ داستانی میرود که انتظاراتش را برآورده کند.
پس حواستان باشد که قرار است چه مدل داستانی بنویسید؟ برای چه مخاطبی؟ برای نمایش چه مضمونی؟
کلام کاراکترها باید بتواند ذهن مخاطب را به سمت آن موضوعی بکشاند که میخواهیم از آن سخن بگوییم. اما نباید این کار را خیلی واضح انجام بدهیم و کاراکتر را بنشانیم یک گوشه تا نظریات ما را دکلمه کند. بلکه باید اجازه بدهیم آن مضمنون در خلال کلامها، افکار و حوادث مختلف نمایش داده بشود. سرنخهایی که مخاطب را به سوی آن بکشاند.
۷.ارائه زمان، مکان و پسزمینهٔ داستان
یکی از ویژگیهای جذاب دیالوگ این است که اگر قدری ذکاوت و خلاقیت بهکار ببریم میتوانیم در میان گفتوگوهای بهظاهر ساده، درمورد مسائل مختلفی به مخاطب سرنخ بدهیم. از زمان و مکان داستان تا گذشتۀ کاراکترها و حوادث پیشداستان. البته باید حواسمان باشد که برای دادن اطلاعات، خلاقیت داشته باشیم. اگر دو کاراکتر از موضوعی باخبرند، و ما میخواهیم مخاطب هم در جریان قرار بگیرد، باید اطلاعات پراکنده را در دیالوگها بگنجانیم. و مثلا به این شکل نباشد:
مرد گوشی تلفن را زمین میگذارد، همسرش میپرسد: کی بود؟
-خاله بزرگه قراره آخر هفته بیاد. همون که هروقت میآد یه هفته میمونه. از همه چیز ایراد میگیره و همۀ لباسهاش طرح گلهای درشت دارن و همهاش تو رو با جوونی خودش مقایسه میکنه و تو اصلا دوست نداری دیگه ببینیش چون دفعۀ قبلی هم اون گلدون سفالی قرمزت رو شکوند و هم وقتی خونه نبودی نصف کتابات رو داد به بازیافتی چون به نظرش زیادی جا گرفته بودن.
خب این دیالوگ رسما شکست خورده است! چون همسر این مرد میداند که خاله بزرگه کدام است. آنها میتواند درمورد اتفاقات حرف بزنند، اما نه به شکلی که مخاطب بفهمد این چیزها را فقط برای اینکه لازم بوده بداند، در دیالوگ چپاندهایم. دیالوگ بالا را میتوانیم به شکل زیر بازنویسی کنیم:
-کی بود؟
-خاله بزرگه قراره بیاد.
رنگ زن میپرد سریع از جا بلند میشود و نگاهی به کتابخانهاش میاندازد و گوید: بهنظرت کتابام رو کجا قایم کنم؟ اگه اینبار هم بخواد ایراد بگیره و کتابامو بندازه بره بهش میگم که با اون لباس گلدار چقدر بدترکیبتر میشه!

تمرینها
1)از زبان این جانورها بنویس!
اولین و مهمترین گام در دیالوگنویسی رها کردن کلمات است. به تصویر زیر نگاه کنید. بهنظرتان آنها کیستند؟ چرا آنجا هستند؟ آیا اتفاقی درحال وقوع است؟ به چه چیزی فکر میکنند؟ به چه چیزی نگاه میکنند؟ اجازه بدهید کلام میان آن دو جاری بشود. هرچیزی که در لحظه به ذهنتان میرسد بنویسید. مهم نیست که این کلمات چه هستند، سروتهی دارند یا نه. مهم، فقط نوشتن است.

2) برای این صحنه دیالوگ بنویس
ماریا (با لباس آبی)، 25 ساله، حساس و عصبی است. همیشه احساس میکند کسی درکش نمیکند.
سوزان (لباس صورتی) 27 ساله، آرام و صبور است. همیشه در تلاش است تا کار درست را انجام بدهد.
ماریا صاحب یک سگ پیر بود که اخیرا تصادف سختی را پشت سر گذاشته بود. سوزان عقیده داشت باید سگ را خلاص کنند، چون زنده بودنش، فقط زجر کشیدن است. اما ماریا حاضر نبود چنین کاری کند. حالا ماریا به خانه برگشته و متوجه غیاب سگش شده است. مکالمۀ میان این دو را بنویسید.

دیالوگها را ادامه بده
این پایین چند سط دیالوگ نوشتهام. بعد از خواندنش به این فکر کن که این دو نفر چه کسانی هستند، کجا هستند؟ دارند چه میکنند و چرا؟ حالا همانطور که این دیالوگها را ادامه میدهی، جواب این سؤالات را هم ارائه بده. اجازه بده دیالوگ و خیالت با هم ترکیب بشوند و در قلمت جاری شوند.
-میدونستم باز گند میزنی.
+کاش فقط یه بار بهم اعتماد کنی.
-مگه تا حالا چیکار کردم؟
+اینبار فرق میکنه، فقط باید صبر کنی.
-هنوز ماجرای 2 سال پیش رو یادم نرفته.
+اینقدر کینهای نباش!
در انتها بد نیست به پست زیر سری بزنید و با چند فوت کوزیگری در دیالوگنویسی آشنا شوید:
منبع براساس کتابهای:
دیالوگ / رابرت مککی
گفتوگونویسی / گلوریا کمپتون