نظر شما در مورد قاتلها چیست؟ خاصه قاتلهایی که در عوض پول آدم میکشند. هیولاهایی خونآشام؟ آدمنماهایی بیرحم؟ روانیهایی که از ریختن خون و چشیدن اشک قربانی لذت میبرند؟ به نظرتان چهقدر این تصور حقیقی است؟ نه که بخواهم از چنین آدمهایی دفاع کنم، ولی خب… بالاخره آنها هم آدمند!
عروسکگردان (The Plotter) نوشتۀ اون_سوکیم، ترجمۀ محمد غفوری، داستانی است درمورد قاتلانی که همچون عروسک خیمهشببازی در دستان عروسکگردانهای بالارتبه به رقص در میآیند.
خلاصهای از داستان
ریسنگ یک قاتل اجارهای است که از سن کم برای این کار تربیت شده. در گذر زمان او برخی از دوستانش را از دست میدهد و زمانی که متوجه میشود کسی قصد جانش را کرده، پا در مسیری میگذارد که زندگیاش را تغییر میدهد. حالا از بیحسی دست میکشد و به قصد انتقام وارد عمل میشود.
اولین صحنۀ داستان تمامِ داستان را به نمایش در میآورد؛ ریسنگ بالای تپهای در جنگل کمین کرده و سوژهای که قرار است بکشد را زیر نظر گرفته. اما لحظهای که باید ماشه را بکشد مردد میشود و تصمیم میگیرد کار را عقب بیندازد. تمام داستان از همین قرار است. درواقع این داستان، ماجرای تحول ریسنگ است.
ریسنگ بچۀ یتیمی بوده که توسط فردی به نام الد راکون به سرپرستی گرفته شده و تمام مدت کودکی و نوجوانیاش را در کتابخانهای که محل کار و زندگی الد راکون است گذرانده.
الد راکون پیمانکاری است که زیر پوشش کتابخانۀ خصوصیاش نقشههای از قبل تعریفشدهای که از عروسکگردانها به دستش میرسد را در اختیار قاتلهای مختلف قرار میدهد. همه چیز باید همانطوری پیش برود که عروسکگردان نقشهاش را کشیده. وگرنه تنبیه و جواب پس دادن در راه است. آن هم چه جواب پس دادنی: مرگ.
روایت
ریسنگ کاراکتر اصلی داستان است. روایت داستان سومشخص محدود است و بسته به زاویۀ دید ریسنگ. هر جا که برود و هر چه ببیند راوی برایمان بازگویش میکند.
سیر روایت جریان صعودی داشت؛ هر چه پیشتر میرفت شدیدتر میشد. چه از لحاظ میزان خشونت و توصیف صحنههای خشونتآمیز و چه از نظر دلهرهای که بابت خطری قریبالوقوع به جان خواننده میانداخت.
میتوان گفت نیمۀ اول کتاب بیش از هر چیز بر نمایش گذشته و موقعیت ریسنگ میپردازد. البته که برشهایی به زمان حال داریم. اما همان بازگشت به گذشتهها دلایل تحول و انگیزهگرهای ریسنگ را نشان میدهند.
او ۳ نفر از دوستان نزدیکش را از دست میدهد و بعد هم متوجه میشود عروسکگردانهای دیگر قصد کشتنش را دارند. شاید بتوان گفت ریسنگ در مقام یک کارآگاه مجرم، آن هم از نوع خشن (Hard boiled) ظاهر میشود؛ برای کشف این حقیقت که دستان چه کسی به خون دوستانش آغشته است.
میتوان گفت داستان فضایی مردانه داشت؛ کاراکترهای مرد همه جا پخشوپلا بودند. مشکلات مردان، دنیای مردان، فشارهایی که کمر مردان را خم کرده، درگیریهای مکرر و نوشیدنهای بسیار. کاراکترهای زن محدود و کمرنگ بودند.
از دیالوگها هم نباید غافل شد. دیالوگها علاوهبر شستهرفته بودن و در خدمت سیر روایت بودن، نیت و شخصیت گویندههای خودشان را هم به خوبی افشا میکردند. علاوه بر اینها طنز سیاهی که بر کل فضا حاکم بود به خوبی خودش را در دیالوگها نشان میداد.
شخصیتپردازی
شخصیتپردازیها برایم جالب بودند. شاید خیال کنید تمام کاراکترهای این داستان، لااقل قاتلها و پیمانکاران، از آن قماش آدمهای بیفرهنگیاند که فاز گرگِ تنها برمیدارند و تلاش میکنند ظاهر گنگی داشته باشند! اما نه. قضیه قدری پیچیده است.
بگذارید با ریسنگ شروع کنیم. کاراکتر اصلیمان: او مدرسه نرفته، اما در ۹ سالگی خودش به تنهایی خواندن آموخته. در کتابخانه بزرگ شده پس هیچ کاری جز کتاب خواندن نداشته؛ کتاب پشت کتاب میخوانده. آدم درونگرایی است. بعد از هر مأموریت یک هفتهای لازم دارد تا درون خودش باشد و الکل خونش را به شدت بالا ببرد تا بتواند از نو سرپا شود. از آن آدمهایی است که اگر پایش بیفتد با قربانیهایش حرف میزند و حتی به خواستههایشان گوش میدهد. در تمنای یک زندگی عادی است اما احساس میکند زیادی آلوده است.
کاراکتر جالب دیگر خرس است. او آدم است! کورۀ جسدسوزی دارد. البته برای سوزاندن جسد سگ و گربهها. اما چون ۲ دختر دارد و خرج زندگی هم بالاست، بهطور غیرقانونی جسد آدم هم میسوزاند. او بهطرز فجیعی دلنازک و ترسو است. خرافاتی هم هست و برای هر جسدی که میسوزاند مناسک غریبی به جا میآورد.
کاراکترهای دیگر هم کمابیش همینند؛ ملغمهای از ترس، خشم، پرخاش، نیازمندی و آزمندی. آنها هم مثل فعالان هر حوزۀ دیگری دغدغهها و مشکلات خودشان را دارند. امنیت شغلی ندارند و بازار کارشان رو به افول است. حالا هر ننه قمری برای خودش جولان میدهد و با دستمزدهای مسخره دستش را آلوده میکند. انگار دورۀ حرفهایها که بلد بودند کارشان را بدون گند زدن به سرانجام برسانند سرآمده.
درست است که تمام کاراکترها شخصیتپردازیهای عمیق و خاص ندارند، اما باز هم وجهههایی خاص خود دارند.
این داستان را بخوانید اگر…
- از خون و خونریزی حالتان بد نمیشود.
- از فکر کردن به قاتلانی که سالها کارشان کشتن بوده و راستراست برای خودشان میگردند قبض روح نمیشوید.
- خواندن کمدی سیاه و تریلرهای جنایی قند در دلتان آب میکند و
- به ادبیات شرق به ویژه کرۀ جنوبی علاقهمندید.
در نهایت اینکه این داستان یک تریلر نوآر بود که پایانش حسابی به مذاقم خوش آمد.
بریدهای از کتاب
ریسنگ از نگاه زن طفره رفت. گردنش را بشکن، بیندازش داخل کیسه و ببرش برای خرس. نقشه همین بود. عروسکگردانان از اینکه قاتلی دونپایه خودسرانه دست به نقشه ببرد و چیزی از آن را تغییر دهد متنفر بودند. مشکلشان خدشهدار شدن غرور و قدرتشان نبود. مسئله این بود که اگر چیزی در نقشه تغییر میکرد، باید به سایر افرادی که در مراحل بعدی ایفای نقش میکردند دستور تازهای داده میشد و اینگونه وظیفۀ همه از نظم اولیهاش خارج میشد. اگر مدرکی دال بر متهم بودن باقی میماند یا شرایط قمردرعقرب میشد، آن وقت بود که برای سرپوش گذاشتن بر آن باید قتل دیگری صورت میگرفت. و گاهی آن قتل دیگر دامن کسی را نمیگیرد جز همانی که دست به نقشه برده و چیزی را تغییر داده.
دست بردن به نقشۀ مقرر شده نه یک سردرد ساده، بلکه در حکم مرگی بالقوه به حساب میآمد.
ریسنگ به زن نگاه کرد. همچنان خیره به او زل زده بود و با تمنا نگاهش میکرد؛ تمنایی نه برای زندگی، که برای همین آخرین درخواستش. آیا میتوانست چنین لطفی در حقش بکند؟ چنین لطفی جایز بود؟ ریسنگ ابروهایش را در هم کشید.
مشخصات کتاب
نام کتاب: عروسکگردان
نام نویسنده: اون-سوکیم
نام مترجم: محمد غفوری
نام نشر: نیماژ
تعداد صفحات: ۳۵۲